Monday, August 17, 2009

همین حالا از زیر دوش بیرون آمده ام. موهایم هنوز آبچکان است. پوستم را گذاشته بودم قطره های آب داغ قرمز کنند. گذاشته بودم این حرارت از پوستم نشت کند و تمام تنم را بگیرد، که این گزگزی که از انگشتان دستهام شروع می شود مغزم را هم مال ِ خود کند و بعد آرام بنشیند روی پلکهایم که بعد مجبور نباشم برای خودم را خواباندن، مدتی غلت بزنم.
موهایم جلوی چشمانم را می گیرند باید در اولین فرصت بدهم کوتاهشان کنند. اولین فرصت در ذهنم چرخ می خورد. همان اولین فرصتی که دوخت و دوز یاد گرفته ام، نامه ام را به عمو مصطفی نوشته ام، به موسیو ای میل زده ام. همان اولین فرصتی که سازم را کوک کرده ام و در نواختنش حسابی ماهر شده ام. اصلا می دانی، همان اولین فرصتی که تو پیدا کنی تا صدایم بزنی.
بیخیال. پلکهایم تقریبا بسته اند و کلمه هایم را نمی بینند. تو هم نبین. اینجوری راحتتر است.
.
.

No comments: