Wednesday, December 20, 2006

قبل از نمایشگاه



بعضی نقاشها که غالبا اسمشون فواده نقاشیهاشونو روی پارچه ی بدون قاب می کشن بعد که تموم شد مجبورن چارنفری نقاشی رو بکشن روی چارچوب که آخرشم یا منگنه میره تو چش و چالشون یا کار درست نمیشه که نمیشه!
.
پ.ن: کسی تو عالم رفاقت پول داره به من قرض بده تا این جمعه که افتتاحیه شونه کار فوادو بخرم؟!

Sunday, December 17, 2006

خیلی زیاد به یه کم از آدمایی که می شناسم حسودیم میشه!

به آناهیتا حسودیم میشه بخاطر همه ی خنده ها و گریه های یهوییش. به نوشین حسودیم میشه بخاطر کله ی کچلش٬ بخاطر ساده گیش. به امیر بخاطر دوستاش٬ بخاطر خودش بودنش. به پرستو٬ احسان و سارا. به ستاره و پریسا و یاور. به الهام و بابک و بهنام. به ناصر بخاطر سبیلهاش! به نیما به رزا. به آقا سعید که همه دوسش دارن! به علی به فواد به سینا... به دختر توی اون فیلمه که اسمش یادم نیس!
خیلی مسخره است بعضی از چیزایی که تو این آدما به حسودی میندازدم چیزایی هستن که دست من نیست یعنی کاری براشون نمی تونم بکنم مثلا نمی تونم دوستای امیرو داشته باشم یا سبیلهای ناصر و کله ی نوشین رو. اما یه بخش بزرگی از حسادتهام چیزهای قابل کنترلن.شاید راجع به این موضوع حسم حسادت نباشه شاید حرص می خورم از دست خودم که چیزای قابل تغییر رو تغییر نمی دم. نمی دونم هرچی هست یه حس خیلی کوفتی ای هست که این صبح یکشنبه بدجوری یقه ام رو گرفته...
.
.
.
پ.ن: دارم از حسودی می ترکم. می دونی نصف چیزایی که بخاطرشون حسودیم میشه تقصیر توئه؟ عمرا نمی دونی. بعضی وقتا که خیلی بدجنس می شم آرزو می کنم که تو نباشی اما بودن و نبودنتم دست من نیست. تو هستی چون هنوز نوبتت نشده که دیگه نباشی.

Wednesday, December 13, 2006

Dear God

...Don’t cry
Don’t cry for the people who don’t know who they are
Don’t cry for the people who can’t say goodbye
Don’t cry for a beggar boy who is shaking in cold
Don’t cry for a prostitute whose body has sold

You don’t know how it feels to search for the shit you are
You don’t know how it goes with out having courage to leave things you love
You’ve never shaken in wind of snow
You’ve never been used with out knowing how

...So don’t cry God don’t cry

Do never cry for the hate you can’t feel
Don’t cry for the passion you’ll never breathe
Don’t cry for all the pain you’ve made us deal
Don’t cry for our lies, our envy, our fears

You’re the god
The lord
?How can you hate murderers, liars you create
How do you know how it feels seeing your child dies
?Cause of not having the power to heal

?!You can not cry, can you
?!You can’t laugh, do you
?Don’t give it a try, will you
Cause you simply don’t know how
You just sit there and enjoy your show
Oh… please my God, my master, my lord
Don’t release all tears you hold
...Oh… don’t cry God, don’t cry


…Because we do

Wednesday, December 06, 2006

اینو تیو چرکنویسام پیدا کردم

آبان هشتاد و پنج/ روز چهارم

من اکتیویست نیستم. من هنرمند هم نیستم. اهل ادبیاتم نه. افسرده هم نه شیطونم نه! نخند! من نه میخوام کتابای شیک بخونم نه فیلمای شیک ببینم! اصن از شیک بودن حالم بهم میخوره! من فقط می خوام خودم باشم. نقره ی خالی!
نمی دونم حالا گفتم اینا رو که چی؟!
خب لابد دلم میخواسته دیگه!