Thursday, July 31, 2008

وقتی دیگه توی بیداری دوستم نداری لازم نکرده توی خواب بغلم کنی. این بی صاحاب فولاد که نیست اعصابه آقا جان، اعصاب!
.
.
.

Wednesday, July 30, 2008

از خود ِ الانم می ترسم!
این خود می تواند تمام کارهای احمقانه ی دنیا را انجام دهد. می تواند بزند زیر همه چیز. این خود ِ الان از خودش و از همه ی دنیا عصبانی است. حتا از دست یواشعلی ِ انتر هم که لب به غذا نمی زند حرص می خورد و های های گریه اش گوش همه را کر می کند. این خود ِ لعنتی می خواهد که لبخند بزند و با همه خوش اخلاق باشد و همه را دوست داشته باشد و آویزان ِ همه شود که بروند دونات حرف های صد تا یه غاز بزنند اما هیچ کس را دوست ندارد و حوصله ی هیچ کس را هم ندارد و فقط دلش می خواهد که حبس باشد توی اتاق و بیفتد روی تخت و برای خودش ننه من غریبم کند و اصلن هم دلش برای خودش نسوزد و فقط از دست همه ی آدم ها حرص بخورد. آنقدر حرص بخورد تا تمام موهایش بریزد و کچل شود.
این من خسته است و فقط احتیاج به یک بلیط یک طرفه دارد به هر جهنم دره ی متروکه ی دور از آدمیزاد. شات گان هم دوای دیگر درد بی درمان این من ِ مزخرف است.
من از این خود ِ الانم م یترسم!
.
.

Sunday, July 27, 2008

پول پول است دیگر.
می شود با آن یک شکم سیر غذا خورد، اجاره خانه پرداخت، لباس خرید و اگر صرفه جویی کنی شاید به روزنامه و سیگار هم برسد.
پول، پول است دیگر.
حالا چه از تن فروشی و دزدی و گدایی بدست آمده باشد یا از روزی هشت ساعت کار شرافتمندانه در کنج کپک زده ی اداره ای. نحوه ی بدست آوردنش توفیری در کادکردش ندارد. گیریم چوب فرو کند در وجدان آدم که آن هم می گویند با گذشت زمان حل می شود.
پول است دیگر. شکم را سیر می کند و سقفی را بلند نگه می دارد تا سرمان را زیر تاریکی آسمان رها نکینم!
.
.

Saturday, July 26, 2008

طبق اکثریت آرا این جانب پررو، وحشی، یک دنده و یک چیز دیگر (که خیلی بی ادبی است گویا) تشخیص داده شده ام. بدینوسیله از تمام کسانی که حداقل در ده سال گذشته با هم در ارتباط بوده ایم صمیمانه معذرت خواهی کرده به کسانی که حداکثر تا ده سال آینده قرار است با هم رابطه ای از هر نوع داشته باشیم قول ِ شرف نداشته ام را می دهم که به اندازه ی سهم خودشان صفات ِ مذکور را در این بنده ی حقیر را مشاهده کنند.
.
.

Thursday, July 24, 2008


دختر همسایه، همبازی کودن ِ بچگی هایم این روزها با کیک و شیرینی های خانگی اش غافلگیرم می کند.


.
.

Wednesday, July 23, 2008


به یاد آر:
تاریخ ما بیقراری بود
نه باوری
نه وطنی.
نه
جخ امروز از مادر نزاده ام.

.
احمد شاملو
1304- 1379
.
.

Saturday, July 19, 2008


میشه که آدم باورش رو به همه چیز از دست بده.
می تونه آدم به هیچ کس توی دنیا اعتماد نداشته باشه.
حتا میشه به تو بی اعتماد شد.
ولی وقتی آدم باورِ کوفتیش رو به خودش از دست بده...
واای... وحشتناکه
خیلی
وحشتناک!

Friday, July 18, 2008

شب از نیمه گذشته است. روی تخت زهوار دررفته ام کنار پنجره ی باز اتاق نشسته ام و به قیژقیژ کولر همسایه گوش می دهم. آسمان تاریک است و ماه کامل قلدری می کند در آسمان بی ابر. چندمین بار است که کامل می شود؟ ده یا یازدهمین بار باید باشد که کامل می شود و من حواسم بهش هست، به خودش و آن ستاره ی کوچکِ پرروی کنارش. فکر می کنم چه اعتماد به نفسی دارد فسقلی! و حسودیم می شود!
دلم نمی خواهد بخوابم، اما حوصله ی کار دیگری را هم ندارم. می دانم اگر کتاب باز کنم به صفحه دوم نرسیده بیهوش می شوم. می دانم... بهانه می گیرم. منتظر می شوم. خبری نیست. بادِ کولر پشت گردنم را نوازش می کند.
پلک هایم سست می شود...
.
.

Wednesday, July 16, 2008

همه جا بوی جیش سگ میاد!
.
.

Tuesday, July 15, 2008

Isolated elements swimming in the same direction for the purpose of understanding
Damien Hirst
1991

Monday, July 14, 2008

کشورم خسته است.
ایران خسته است.
.
.

Sunday, July 13, 2008

من آنقدر خاطره دارم
که گویی هزار سال عمر کرده ام.


............................................................................شارل بودلر(1867- 1821)
.
.

Saturday, July 12, 2008

وقتی از توی قنادی بوی پیازداغ بیاد، راننده تاکسی مندلسون گوش بده و نقره شش صبح بیدار شه و مشق اضافه کنه، خب لابد آخر دنیا نزدیک شده!... خیلی نزدیک!
.

.

Friday, July 11, 2008

بعضی وقتا خسته می شه آدم از تنهایی مهمونی رفتن!
.

.

Wednesday, July 09, 2008

الان دقیقا همانجایی از زنده گی است که کلی تصمیم های بزرگ باید گرفته شود. همانجایی است که مدرسه تمام می شود و هر کس می رود پی کار و زنده گی خودش، عشق خودش! یهو همه چیز خیلی جدی و آدم بزرگانه می شود! درست همانجایی که نمی شود با خیال راحت هیچ کاری کرد؛ نه خوابید، نه الافی کرد، نه خیال بافت. عذاب وجدان لعنتی پایش را می گذارد روی گلوی آدم و بدجوری فشار می دهد لامذهب!
الان دقیقا دقیقا همانجایی از زنده گی است که "مغز آدم مثل بازار مسگرا" می شود و دلش هم هی می جوشد و سر می رود.
.
.

Monday, July 07, 2008


می گم...
خیلی ضایع است اگه جواب آدم به سوال"ِ حالت چطوره؟" بستگی به فردِ سوال کننده داشته باشه؟!
.
.

.

Sunday, July 06, 2008



+
.Everyone has something they're good at. I've always been stupid, but I'm good at this

+


از وقتی تابستان شده خواب می بینم:
گرگ و میش هواست و شاملو دارد در تراس ِما سیگار دود می کند! بعد می آید تو، می پرم بغلش می کنم و از کوتاهی قدش متعجب می شوم و او کلی در باره ی شعر نمایشی ای که قرار است با بچه ها کار کنیم سفارش می کند!
می بینم که جنگ شده و با داش فرزان و سروش و چند نفر دیگر در یک اتاق کوچک فرت و فرت سیگار دود می کنیم و نقشه عملیات چریکی می کشیم!
خواب می بینم که آلت جنسی زنانه و مردانه را با هم دارم و در طبقه دوم کاخ الکساندر رومانف تزار روسیه خودارضایی می کنم و در طبقه پایین مهمانی باله روس برقرار است !
می بینم که آدرسی را روی تکه کاغذی نوشته ام و به آدمها نشان می دهم و ازشان می خواهم راهنمایی ام کنند اما هیچ کس زبانم را نمی فهمد و من کاغذ به دست از آدمی به آدم دیگر می چرخم.
خواب می بینم که می خواهم در حمام شخصی همینگوی دوش بگیرم اما ارتفاع سقف فقط یک متر است و فقط یک توالت فرنگی وجود دارد. ارنست! از راه می رسد پک سنگینی به سیگار برگش می زند و می گوید که ترک سیگار اصلا کاری ندارد که خودش هزار بار ترک کرده است و بلند بلند به حرف خودش می خندد.
.
گریه ام گرفته! تابستانم دارد به چرت زدن های دائم و خواب دیدن های احمقانه می گذرد!...
.

Friday, July 04, 2008

.
نامه شد چاره‌ی بی‌چراغی ِ این‌جا؟
نامه شد دوای دیدار مانده به دیار باقی؟

شد زندگی؟
+
.
.

Wednesday, July 02, 2008

تابستونه!...
.
.




Tuesday, July 01, 2008