Tuesday, September 30, 2008

دیدین بعضی وقتا چه دست ِ آدم به هیچ جا بند نیست؟
دیدین که آرزوی یه پاک کن آدمو به اینجاش می رسونه؟
.
.

Thursday, September 25, 2008


چه عرض کنم؟!
.
.

Monday, September 22, 2008

فکر میکنم تمام آدمهایی که کمتر از من غر غر میکنند پذیرا بودن را پذیرفته اند. یا نوع آفرینششان این گونه است که خوشا به احوالاتشان و یا آنقدر قدرتمند هستند که به این راز بزرگ جامه عمل پوشانده اند(حتی به زور!)

+
.
.

Thursday, September 18, 2008

چه روزها زشت شده اند! آفتاب که رفته آسمان بلاتکلیف است. همه از هم دلخوریم. پر شدیم از رازهایی که همین فرداست خفه مان کند. یک عالمه حرف هایی که از بس به این گفته ایم و مواظب بوده ایم آن یکی نشنود دیگر غاطی کرده ایم که کدام را به کدام گفته ایم و کدام ها را نه. حالم دارد بهم می خورد از خودم و از همه مان. ما قبل ترها نبودیم اینطور. از کجا آمد این همه کثافت این همه دروغ؟کاش می آمدین دوباره با هم دوست باشیم. من همان خود و همان رابطه هایم را می خواهم.
.
.

Wednesday, September 17, 2008

مریض که می شوم گیر می دهم به تو و تهِ تهِ دلم به او! یواشکی می روم سراغ عکس هایش وهر کدام را چندین دقیقه نگاه می کنم. درباره اش کنجکاو می شوم و ناخودآگاه خودم را با او مقایسه می کنم. نمی دانم چه ها از مغزم می گذرد اما هرکدام با عبورش دلم را می ساید و می رود. سوال های احمقانه می گذرد از ذهنم که چه جور لباس هایی می پوشد؟ چه بویی می دهد؟ خوب می بوسد یا نه؟ اندازه ی من النگو و گوشواره دوست دارد؟ اتاقش به درهم ریختگی ِاتاق من هست یا مثل تو همه چیز را سر جایش می گذارد؟ فقط می دانم سیگارش ار آنهایی نیست که من دود می کنم!
نمی دانم، نمی توانم بفهمم که چرا این آدم تا این حد افسرده ام می کند! من که هیچ حساسیتی روی آدم ها ندارم چرا این یک نفر دیوانه ام می کند؟ بخاطر توست؟ یا او؟ یا... من؟
هیچ کس نداند تو که میدانی خیلی به ندرت آدمی پیدا می شود که بدم بیاید ازش اما... من از این یکنفر متنفرم!
.
.

Tuesday, September 16, 2008

کلاغ پر
ستاره و امید و بیتا هم... پر!
.
.

Saturday, September 13, 2008