Saturday, January 27, 2007

ocean apart

به کسی و چیزی ربطی نداره. امشب با این آهنگ تا اونجایی که میشه حال میکنم. فردا شاید نه!
Now we are together, sitting outside in the sunshine
But soon we'll be apart and soon it'll be night at noon
Now things are fine, the clouds are far away up in the sky
But soon I'll be on a plane and soon you'll feel the cold rain
You promised to stay in touch when we're apart
You promised before i left that you'll always love me
Time goes by, people cry, everything goes too fast
Now we have each other enjoying each moment with one another
But soon I'll be miles away and soon the phone will be our only way
You promised we'll never brake up over the telephone
You said our love was stronger than an ocean apart
Time goes by and people cry, everything goes too fast
Let's not fool ourselves in vain, this far away trip will give us pain
We'll have to be so strong to keep our love from going wrong
Distance will make us cold, even put our love on hold
But soon we'll meet again and soon it'll be bright at noon again
You promised not to loose faith in our love when i'm away
You promised so much to me but now you've left me
We go by and then we cry all this time we wasted
Time goes by, people cry everything goes too fast
Time went by, and then we died, everything went too fast

! w a r n i n g

بدی اینکه کسایی که آدم رو میشناسن٬ وبلاگشو بخونن اینه که میخوان یه جوری هر چیزی رو که می نویسی به خودشون ربط بدن. یا اینکه با حرفهای جورواجور میخوان سر از قضیه دربیارن!
بابا بیخیال! این چرندیات بجز خودم راجع به هیچ کس و هیچ چیز نیست. هرگونه برداشت از این مطالب بصورت e-mail ٬ تماس تلفنی٬ ٬sms گلایه٬ متلک٬ فحش و غیره پیگرد قانونی دارد و نقره هیچ گونه مسئولیتی را نمی پذیرد.

Monday, January 22, 2007

یه قضیه ی بگی نگی تکراری اینجا پیش اومده. دیدین بعضیا دوست جدید که پیدا می کنن بیخیال دوست قدیمی تره میشن؟ اما این بار طرف با معرفت از کار دراومده و بیخیال دوست جدیده شده!!!
آخه این دوست جدیده کلا آدم بدشانسیه. یا دوست قدیمی اون آدم بی معرفته است یا دوست جدیده ی آدم با معرفته!

Saturday, January 20, 2007

تهران


تهران رو دوست دارم. زمستونها کله ی سفید کوهاشو که به زور خودشونو از توی دود می کشن بیرون دوست دارم. این تونل رسالت که شبا نور چراغهای سقفش می افته توی شیشه ی ماشینها و کلی خوشگل میشه رو دوست دارم. شهر کتابهاش رو. جمعه بازارش رو. دستفروشای میدون انقلاب. این ساختمون داغونایی رو که از پنجره ی اتاقم می بینم. آش فروشی های میدون تجریش که ماه رمضونا اگه دیر برسی بهشون آب زیپو گیرت میاد رو دوست دارم. دوست دارم توی شریعتی وایستم و از روی پل ماشینای توی همت رو نگاه کنم مخصوصا وقتایی که هوا بارونی میشه و ماشینا توی ترافیک و راننده ها توی ماشیناشون گیر می افتن. پشت پارکینگ توچال که جز صدای باد هیچی دیگه نیست و میشه تا ته بغضت رو فریاد بزنی. فلافلای سر فلسطین٬ چیز برگرای ٬469 جیگرکی سر تخت طاووس. تیک تیک زدنای زمستونا زیر پل سید خندان منتظر تاکسی! ...
آره خب...
من این تهران لامصب رو دوست دارم و به طرز وحشتناکی میخوام که ازش فرار کنم!

Monday, January 15, 2007

نقره


.
.
.
.
.
.
.
.
.
. .

امروز نقره یک سالش میشه. اما نه راه افتاده٬ نه آخرش حرف زدن یاد می گیره!

Friday, January 12, 2007

Different


تا حالا شده فکر کنی که بین اینهمه آدمی که میشناسی مثل یه سایه میمونی؟ مثل یه توهم؟ یه چیزی که بودش وابسته به چیز دیگه ایه و اگرم نباشه اتفاق خاصی نمی افته... در واقع وقتی نیستی چیزی کم به نظر نمیاد؟
شده تا حالا با آدمهایی باشی که احساس کنی مال یه سیاره ی دیگه هستن و اساسا زبونشون برای تو غریبه است؟ آدمهایی که چه به لحاظ طبقه چه هزار جور کوفت و زهرمار دیگه توی ذهن تو کلمه ای که تداعی می کنن اینه: Different؟!
شده تا حالا سعی کنی بدون در نظر گرفتن تفاوتها به آدمها احترام بذاری و به روی خودت نیاری که بین دنیاهاتون ده برابر راه شیری فاصله وجود داره؟
شده تا حالا که اون آدمی که بقیه از تو می شناسن و دوسش دارن!!! رو تو از خودت نشناسی؟ فکر کنی که چطور از بیرون یه جور دیگه ای و از همه ی رفتارات برداشت هایی میشه که تو روحت هم از اونا خبر نداره؟
...
ا... نشده؟! ...چه خوب!!!