Monday, May 26, 2008



Friday, May 23, 2008

تمرین اندوه ستیزی...... روز سی ام!

Thursday, May 15, 2008


نه خودش و نه هیچ کس دیگر نمی داند که احساس من به او چیزی بیشتر از همین رابطه ی ساده ی روزمره است. نمی داند وقت هایی که غمگین است و هیچ کلامی از من نمی تواند لبخندش را برگرداند، چقدر از ناتوانی خودم متنفر می شوم. نه خودش و نه هیچ کس دیگر نمی داند که عاشقش شده ام! بی تفاوت در کنارم می نشیند و هیچ تصوری از دشواری مقاومت در برابر بوسیدنش ندارد.

Sunday, May 11, 2008


گفتن که خری! نه یک بار و دو بار ها، همین امروز در زمونای مختلف بهم اطلاع داده شد که خیلی خرم
گفتم: خر که مقعر نمی شه!
فرمودند که اگر من باشم می شه!
"حالا شوما بگین، شوما قضاوت بکنین. بنده خرم یا ایشون؟"
.
.
پ.ن: تو، تو بگو خیلی خرم؟


Tuesday, May 06, 2008


اونقدر دلش بغل می خواست که مچاله شد لای پتو و زد زیر گریه...!


Monday, May 05, 2008


photo montage: John Heartfield


"Iron has always made a nation strong, butter and lard have only made the people fat".
Herman Goering

Sunday, May 04, 2008

دیوونه خونه س...


Saturday, May 03, 2008

دخترک لبه ی جدول ایستاده و سعی می کند قاب پنجره و تیر چراغ برق را در کادر جا دهد، اما یا پنجره از راست می زند بیرون یا تیر از چپ. صدای کشیده شدن لاستیک موتورسیکلت روی آسفالت کف خیابان به گوش می رسد، چیزی توی سینه اش هری می ریزد پایین. به طرف صدا که برمی گردد مرد ریشو با پیرهن سفید روی موتور نشسته است. اشاره می کند: بیا اینجا!
دختر خودش را به نفهمی می زند. مرد می گوید: چند لحظه تشریف بیارین.
از خیابان می گذرد و کنار موتور و مرد ریشو می ایستد.
- برای کجا عکس می گیرین؟
- برای هیچ جا. برای خودم!
- می دونین که توی خیابون عکاسی ممنوعه؟
دختر با تعجب ابروهایش را بالا می برد: اما اینجا که تابلوی عکاسی ممنوع نداره!
- نداره ولی وقتی می خواین از خونه ی مردم عکاسی کنین باید اول ازشون اجازه بگیرین.
دختر با خنده: یعنی نه صبح روز جمعه دونه دونه زنگ خونه ها رو بزنم بگم اجازه می دین از گوشه ی پنجره خونتون که با این تیر چراغ ترکیبش خوب شده عکس بگیرم؟ تضمین می کنین فحش ندن؟
مرد ریشو خنده اش می گیرد. صدایی از زیر کمربند مرد، سید رضا را صدا می کند.
- از مکان های دولتی و نظامی حق عکاسی ندارین، برای خونه ی مردم باید ازشون اجازه بگیرین، برای عکاسی بازار مجوز لازمه، از مردم وقتیکه راضی نباشن نمی تونین عکس بگیرین. اصلا چرا از گل و گیاه و دار و درخت عکاسی نمی کنین؟
- چشم!
صدای زیر کمربند باز هم سید رضا را صدا می کند. مرد ریشو گاز می دهد و دختر با لبخندی که حالا خشکیده چند لحظه ای دور شدنش را نگاه می کند، شانه هایش را بالا می اندازد، روی جدول برمیگردد و سعی می کند سیم های خار دار آویزان از پنجره در کادر نیفتند.

Thursday, May 01, 2008

امروز اول می، یکسال از سه شنبه ی سال گذشته ، از امضای پتیشن بچه های افغان، از جلسه ی جامعه شناسی، از گپ زدن با داش فرزان می گذرد. کارگران جهان متحد شوید!
امروز اول می، یکسال و یک روز از اون دوشنبه ی نفرت انگیز، یکسال و سه روز از اون شنبه ی فوق العاده ، از بارون ، از جا قحطی از سیگار می گذرد. کارگران جهان متحد شوید!
امروز اول می، صدها سال از زنده گی می گذرد.
کارگران جهان متحد هم که نشوید اتفاق خاصی نمی افتد. روزها بی واسطه می گذرند.