Saturday, November 29, 2008



موهايم را دانه دانه مي كشم و آنها چه بي دريغ دسته دسته پايين مي آيند!
.
.
.
.

Wednesday, November 26, 2008

برو بابا...!
.
.
.

Wednesday, November 12, 2008


آخ اگه فقط می شد یکی دوسال از این عدد کوفتی توی شناسنامم کم شه.... نص

Tuesday, November 11, 2008

آره دیگه، یه دو ساعته ی خالی که گیر میاره آدم میره یه کافه ی خالی می چپونه خودشو یه گوشه کنار پنجره، دفتر و دستگش رو میذاره روی میز و کلی ژست روشنفکرانه می گیره به خودش، قهوه سفارش میده و توی دلش آرزو می کنه که ای کاش می شد همین جا پکی هم به سیگار زد.
بعد از پنجره زل می زنه بیرون لا به لای نگاه های خیره اش یه چیزکی هم می نویسه لابد که نکنه دفتر و دستکش بی استفاده مونده باشه و ژست روشنفکریش بند تومبونی دراد از آب وقتی هم که ته کشید قهوهه یا سرما از دهنش انداخت پا میشه میره با یه لبخند سعادتمند از در بیرون بعدم با خودش فکر می کنه خب شاید که بشه از این دوساعته های آروم گاه به گاهی تنها لذت برد و انتظار چیزای بزرگتری رو نکشید.
آره خب، شاید که باید بشه!
.
.

Sunday, November 09, 2008

کاش دل تنگی نیز نام کوچکی می داشت...
.
..
.

کاش دل تنگی نیز نام کوچکی می داشت...
.
..
.
خب من همیشه از اون دسته آدم هایی بودم که از مثلث های عشقی خوششون میاد، اما حالا بدجوری توی جمع و جور کردن این شش/هشت/دوازده ضلعی گیر کردم.
به گمونم کلی وقت می بره آدم از پس همچین کار مشکلی برآد!
.
.

Thursday, November 06, 2008

دقیق اگه بخوام حالمو برات توضیح بدم باید بگم درست مثل این می مونه که یه روز صبح از خواب بیدار شی و به جای ریخت ِهمیشگی خودت، یه کس دیگه رو توی آینه ببینی!
.
.
.

Monday, November 03, 2008

ببندین این چتراتونو.
کورم کردید بابا!
. .
رانیتیدین هم به قرص های کنار تخت اضافه شد.
.
.
.