ویدئوی کوتاهی است
یک دقیقه و ده ثانیه ازسه سال پیش
آناهیتا شمع بیست و سه سالگی اش را فوت می کند. نوشین ترکیه است. پریسا... پریسا هیچ کاری نمی کند فقط پریساست. فرزان پایش شکسته و توی گچ است. سهراب جوجه است و بهنام سرباز فراری.
من... من لاغرم و خوشحال.
چهار صبح فردایش بابک می رسد
دو ماه بعد پریسا عاشق می شود و دوماه بعد از آن آناهیتا برای تحصیلات عالیه هفته ای چند روز زنده گیش را می گذارد گرو. من پنج ماه بعد از آن شب با یک پرواز لق لقوی پادشاهی متحده ی انگلستان هزارها کرور از آنجایی که بودم دور می شوم..
سه سال گذشته
آناهیتا مدرکش آماده ی قاب شدن است. پریسا تازه اسباب کشیده به خانه ی جدید. فرزان با پای نشکسته بدمینتون بازی می کندو بهنام سرباز وظیفه است و سهراب... سهراب هنوز جوجه است.
من هم همینجام
کرور کرور دورتر از امشب آنجا