Wednesday, April 16, 2008

یواشعلی هم اتاقی جدیدم موجود زیبایی است. چیزی نمی گوید اما حواسش به همه چیز هست، حسابی هوایم را دارد، به محض اینکه کوچکترین صدایی می آید در خانه ی تاریک یک نفره اش مخفی می شود! گاهی می گذارمش روبرویم و برایش چند صفحه ای می خوانم اما او حوصله ی این چیزها را ندارد، تا دستم را از رویش برمی دارم راهش را می کشد و می رود لای کاغذها و آت و آشغال هایم چرخی می زند و جایی برای چرت زدن پیدا می کند. هم اتاقی جدیدم کمی خواب آلوست. اما هرچه باشد خوبی اش این است که حرفی نمی زند و حرص نمی دهد، مثل کاکتوس هایم. فقط می شنود هرچند که کمی هم بی حوصله است. کسی چه می داند، شاید یک روز عادت کرد و وقتی دستم را از رویش برداشتم ماند تا قصه ام را برایش تعریف کنم... سیر تا پیاز.