Saturday, April 30, 2011

وقتی اشک های مستی ات را توی بغل کسی بریزی به آن آدم نزدیک می شوی و این نزدیکی انگار که بازگشت ناپذیر باشد. انگار که رابطه تو با آن آدم تقسیم می شود به قبل و بعد از آن سخت در آغوش گرفتن و گریستن. حتا اگر آن آدم را خیلی کم ببینی یا که دیگر اصلا نبینی چیزی این میان تغییر کرده است که توضیح دادنی نیست. حسی است شبیه اینکه من/تو اشکهایت/اشکهایم را دیده ام/دیده ای که از ته ته ناخودآگاهت/ناخودآگاهم بیرون آمده اند و شبیه اینکه نقابت/ نقابم افتاده باشد.

همین.

No comments: