Sunday, August 01, 2010

من اسمم سارا است. سارا قهرمانی. و این یعنی این که نمی توانم هیچ نقاش یا نویسنده یا هیچ آدم معروفی بشوم! اینجوری نگاهم نکنید که انگار دنبال بهانه می گردم، معلوم است که ادم باید اسمش فریدا باشد یا ویرجینیا باشد تا آينده ی روشنی در دنیای هنر ممکن شود. البته سارا هایی هم در این دنیای روشن وجود داشته اند اما اسم فامیل شان یا لوکاس بوده است یا حتما چیز دیگری بجز قهرمانی.
به نظرم سارا قهرمانی یکی از معمولی ترین اسم هایی است که یک آدمی توی دنیا می تواند داشته باشد. حتا جان اسمیت هم از آنجایی که شک اسم قلابی بودن را می اندازد توی کله ی آدم از اسم من برای کاره ای شدن بهتر است. آخر تصور کنید یک کسی اسمش سیلویا باشد فامیلیش هم بشود پلات. خب این آدم چه چاره ی دیگری دارد برای اینکه نویسنده ای، شاعری، نقاشی چیزی بشود؟ مطمئنم اگر اسمش مثلن مریم احمدی بود در بهترین حالت تایپیست نامه های اداری سردبیر بخش ادبی مجله نیویورکر می شد.
تازه به این معمولیت مشکل امضا را هم اضافه کنید. اصولن اسم چهار حرفی ای که نه نقطه ای دارد نه سرکشی نه قر و قمیشی برای تبدیل شدن به یک فرمی که مثلن بشود امضای آدم کلی با دردسر همراه است. در زبان انگلیسی هم یک جی اچ نخراشیده اول فامیلی آدم هست که هر زبان فارسی بسته ای را همان اول کار می رماند! (به قران راست می گویم ! اینجا هیچ کس فامیلی ام را نمی خواند)
ده دوازده سال پیش یک دختری توی مطب دندان پزشکی اسمش شیدا سرمست بود. همان موقع هم از ذهنم گذشته بود که آدم باید خیلی خوش بخت باشد که اسمش بشود شیدا سرمست.

حالا بیخود این چرندیات را تحویل من ندهید که آدم ها از اسم ها نابغه می سازند! محاله کسی نداند که یک اسم خوب و بدرد بخور دست اول که یاد آدم ها بماند بعد از ده دوازده سال، چقدر در نقاش بزرگی شدن مهم است. فقط تصور کنید پیکاسو اسمش علی احمدی نژاد بود، خودتان خواهید فهمید.

1 comment:

ali alavi said...

kheng!