Thursday, April 08, 2010


صدای زنگ بلند و ممتد ساعت رو خفه می کنم. در بررسی روزانه آب و هوا (یکی از سرگرمی های این روزهایم این است که ببینم دمای هوا چقدره، باران می بارد یا نه و سرعت باد چند کیلومتر در ساعت خواهد بود) می فهمم که دمای هوا پانزده درجه، آسمان ابری و همراه با بارش است. از رختخواب کنده می شوم. استراتژی امروزم این است که از چس ناله به شدت پرهیز کنم. اما عمل به استراتژی ساعتی بیشتر دوام نمی آورد پس به الکل درمانی می پردازیم که شیشه خالی می شود . باران می بارد. از ذهنم می گذرد که قدم زدن هم بد نیست. روسری ام را دور سرم می پیچم و بیرون می زنم. هوا خوب است. یعنی ... خیلی خوب است. برای من که با باران زنده می شوم این هوا عالی است. ... اینجا بجز دلتنگی همه چیز خوب است... یعنی بدک نیست. خوبیش این است که زیر باران اشک های أدم پیدا نیست.
...
پ.ن: می دانم ده هزار کیلومتر دور از خانه بودن انتخاب شخصی است و فردا که صبح شود حالم خوب است. اما... مخ است دیگر... می گوزد گاهی و نوشته است دیگر گاهی تمام نمی شود..
.
.

No comments: