گفتیم و شنیدیم و یاد گرفتیم که "سانسور بد است". چقدر کتاب ها را حریصانه دانلود کردیم، افست شان را به سختی و با بدبختی گیر آوردیم و خواندیم تا مطمئن تر شویم که حتما سانسور بد است. چقدر فحش دادیم به پدر و مادر کسی که دنیا را در چهاردیواری ذهن مان حبس کرد.
این شماره یک جور نظرسنجی بود. آدم ها عکس های محبوب شان را انتخاب کردند و با یادداشتی ضمیمه آن راهیش کردند به دفتر مجله. عکس ها را دیدیم. متن ها را خواندیم... نقش هامان عوض شد. شروع کردیم به قرمز کردن بخش هایی از متن یا علامت زدن عکس هایی که "مورد" داشت. تبدیل شدیم به همان چیزی که سال ها لعنت فرساتادیم به خودش و هفت جد و آبادش. تلفن زدن ها شروع شد: آقای «ی» آن عکس منتخب شما که چند نفر پارچه های سبز دور گردن دارند و مشت هایشان گره کرده است و آن دورها اتوبوسی در آتش می سوزد، "مورد" دارد. خانم «ه» آن جای یادداشتتان که در پای عکس مصدق نوشته اید چه و چه حذف می شود، با اجازه شما! آقای «م» لطفا برای عکس شماره چهارتان جایگزین پیدا کنید و گرنه با عرض معذرت از شما و روح خانم آربس برای پوشاندن یقه اسکی به تن مدل، مجبور به استفاده از معجره فتوشاپیم.
گفتیم با خنده برگزار کنیم و می گذرد. نشد. نقش جدید بد جوری فشار می آورد. هی از خودمان و دیگری پرسیدیم: تن داده ایم؟ نداده ایم؟... از شما چه پنهان درآوردن یک فصلنامه تخصصی با یک صندوق خالی و شکایت دائمی همسایه و کوه شماره های مرجوعی خودش برابر با شکستن شاخ چندین غول بی شاخ و دم است. اضافه کنید عذاب وجدان قرمز کردن نوشته ها و سیاه کردن عکس های ملت را.
این شد که عطای به انجام رساندن رسالت فرهنگی را به لقایش بخشیده مخفیانه کمی هم خوشحال شدیم که همان شش ماه پیش هم سعادت اشتغال در فصلنامه مربوطه نسیبمان نشد ه بود.
پ.ن: نا گفته پیداست که نارضایتی اینجانب هیچ دلیل بر بدی مجله نیست و بچه ها و خود فصلنامه همچنان بسیار کول بوده خیلی هم چاکریم ! - آینه خانوم با شمام هستم!-
.
.
این شماره یک جور نظرسنجی بود. آدم ها عکس های محبوب شان را انتخاب کردند و با یادداشتی ضمیمه آن راهیش کردند به دفتر مجله. عکس ها را دیدیم. متن ها را خواندیم... نقش هامان عوض شد. شروع کردیم به قرمز کردن بخش هایی از متن یا علامت زدن عکس هایی که "مورد" داشت. تبدیل شدیم به همان چیزی که سال ها لعنت فرساتادیم به خودش و هفت جد و آبادش. تلفن زدن ها شروع شد: آقای «ی» آن عکس منتخب شما که چند نفر پارچه های سبز دور گردن دارند و مشت هایشان گره کرده است و آن دورها اتوبوسی در آتش می سوزد، "مورد" دارد. خانم «ه» آن جای یادداشتتان که در پای عکس مصدق نوشته اید چه و چه حذف می شود، با اجازه شما! آقای «م» لطفا برای عکس شماره چهارتان جایگزین پیدا کنید و گرنه با عرض معذرت از شما و روح خانم آربس برای پوشاندن یقه اسکی به تن مدل، مجبور به استفاده از معجره فتوشاپیم.
گفتیم با خنده برگزار کنیم و می گذرد. نشد. نقش جدید بد جوری فشار می آورد. هی از خودمان و دیگری پرسیدیم: تن داده ایم؟ نداده ایم؟... از شما چه پنهان درآوردن یک فصلنامه تخصصی با یک صندوق خالی و شکایت دائمی همسایه و کوه شماره های مرجوعی خودش برابر با شکستن شاخ چندین غول بی شاخ و دم است. اضافه کنید عذاب وجدان قرمز کردن نوشته ها و سیاه کردن عکس های ملت را.
این شد که عطای به انجام رساندن رسالت فرهنگی را به لقایش بخشیده مخفیانه کمی هم خوشحال شدیم که همان شش ماه پیش هم سعادت اشتغال در فصلنامه مربوطه نسیبمان نشد ه بود.
پ.ن: نا گفته پیداست که نارضایتی اینجانب هیچ دلیل بر بدی مجله نیست و بچه ها و خود فصلنامه همچنان بسیار کول بوده خیلی هم چاکریم ! - آینه خانوم با شمام هستم!-
.
.
No comments:
Post a Comment