Sunday, March 29, 2009

به قول رفیق ناصر بهار فصل جوادی است برای تبریکش گفتن!
اما حاشا نمی کنم همانقدر که زنده گی تعطیل باشد و هوا دلش بیاید که خوب باشد برای ما کافی است. همانقدر که بشود بعد از نهار خزید توی آفتاب نیمه جان اول بهاری که خودش را بی دریغ پهن کرده روی تخت کنار پنجره، ذوق زده کش و قوسی آمد و بازشروع کرد به بافتن خیالی که هنوز رج دومش نرسیده سیاه مست چرت بعدازظهر می شوی، برای ما کافیست. چرا کافی نباشد؟! وقتی می شود عصر که بیدار شدی دفتر و دستکت را بر داری و پشت گلدانهای سرخ روی تراس نم نمک به نوشتن و خواندن بگذرانی و سیگار را که گیراندی مامان فخری بزند به شیشه که یعنی: چای! وتو توی دلت فکر کنی که شاید، فقط شاید این آخرین بهاری باشد که مامان فخری سیگار را لای انگشتانت ببیند و بدون چشم غره بگوید: چای! یا شاید بهار بعدی هوا اینقدر خوب نباشد یا چه می دانم اصلا شاید آسمانش دیگر همین رنگ نبود. " آدم کف دستش رو که بو نکرده"
نه، آم نمی دونه چی پیش میاد.
.
.
.

No comments: