Friday, March 20, 2009

یک.
این عکس منم. بیست سال از تاریخ این عکس گذشته ست. همه ی این سال ها گذشته اند به امید سال پرادایی که بهتر باشد که نشده است. از آن زمان تا بحال شاید چهار یا پنج نوروز دیگر را یادم می آید. باقی همه مثل هم بوده اند و یکی شده اند در ذهنم لابد.

دو.
اینجا باید لبخند زد و همدیگر را بوسید. شاید فقط تو می دانی جقدر این روزهای نو اشکم را در می آورند.
گاس هم که جایش داده باشی توی همان نود و نه درصد مواقع که دماغم آویزان است لابد.

سه.
از بودن تو فقط چندین بوق اشغال سهم من شد. و ساعت تحویل سال که می خواستی بدانی چند است. نمی دانم چرا توی کله ام نمی رود که زنده گی تو آن است و مال من... این!

چهار.
تخم مرغ هایم را سیاه و سفید رنگ کرده ام. سفید بدبخت هم رنگ است... سیاه هم.

پنج.
می روم روی تراس وقت می گذرانم. شاید سیگاری می گیرانم و سال بهتری را آرزو می کنم ... لابد!
.
.
.

No comments: