Wednesday, February 25, 2009

چند بار نوشته باشم و پاک کرده باشم خوب است؟ کلمه ها از دستم فرار می کنند و هیچ پیدایشان نمی کنم. همه چیز خیلی... نمی دانم چطوری اما یک طوری است. یک طوری که انگار یک جای کار حسابی لنگ است. به گمانم باید می شد که همه چیز یک جور دیگری باشد، نه اینقدر تند و نه آنقدر کند. یک روال منطقی تری می داشت.
فقط اگر خدای خلاق تری می داشتیم ...شاید راهی پیدا می شد.

می دانم مثل نخ های کوبلن گره خورده مامان فخری بی سرو ته نوشته ام/ می نویسم اما بیست و پنج سالگی نزدیک می شود و انگار که همه چیز را گذاشته باشند روی دور تند بجز من که در مکثی طولانی به روزهایم فکر می کنم.

پ.ن: تو را ست می گفتی، بیست و پنج سالگی گه ترین سنی است که یک انسان می تواند داشته باشد. حق با تو بود.
.
.


No comments: