Sunday, October 28, 2007

ساکت. بسه. چرا گریه می کنی احمق؟! خودت برای اینکه آبنبات ها رو در بیاری موهات رو قیچی کردی. خود خودت. تو مسئولیت گل ات رو قبول نکردی. خودت تجیر نزاشتی براش خودت آبش ندادی. زور نزن که با اشک هات همه چیز رو درست کنی. عطرآگینت می کرد دلت رو روشن می کرد اصلا نباید ازش فرار می کردی. اما خب دیگه ... تو خام تر ازاون بودی که راه دوست داشتن رو بدونی. حالا ساکت. خفه. نمی خوام صدات رو بشنوم. از دست گریه ها و نمی دونم گفتن هات خسته شدم. تو چند تا کرم شب پره و تحمل نکردی که بتونی هوای آزاد بخوری.

بسه. ساکت. لال!