Wednesday, October 24, 2007

دلم می خواست اینقدر عاشق چشمهای آدم ها نبودم و اینقدر نمی خواستم که از چشم های آدم ها فرار کنم! میشه هرچیزی رو از چشم های آدم ها خوند. میشه دید که ازت بدشون میاد، میشه دید که باورت می کنن یا نه، میشه محبت احساس کرد از چشم هاشون ... که لزوما همه ی این دریافت ها واقعیت نداره و غیر واقعی بودن این آخری بدتر از همه است. شاید اصلا چشم های آدم چیزی نمی خوان بگن، مثل همه ی فیزیک اون آدم، مثل دست. نگاه کردن هم یه چیزی مثل دست دادن. شاید چون اصولا من آدم خیالبافی ام تو چشم های آدم ها چیز هایی رو می بینم که دلم میخواد ... یا نمی خواد. ولی وقتی نگاه آدم ها برق می زنه توی دلم قند آب میشه، اونقدر ذوق می کنم که چشمام رو می دزدم و وقتی دوباره برگردونم نگاهه رفته.

فکر می کنم آدم های خیال بافی مثل من اساسا باید کور باشن! با این مخ رویا پردازشون دیگه چشم احتیاج ندارن!