Friday, April 14, 2006

من امشب دلتنگم!


امشب کسی هست که دلم برایش تنگ است! تا به حال ندیدمش اما عجیب به یادش ام!می خواستم٬ می شد بغلش کنم و بهش بگم: رفیق... من هستم! بگم آره این بوی گندی که میاد مال ماست. همه ی ما توش شریکیم. چه مجرم چه بی گناه! یا نه... اصلا نپرسم که چی شده. فقط باشم. شاید نه بخاطر اون... بخاطر دلتنگی خودم شاید!!فقط اگر این رنگ قهوه ای لعنتی میگذاشت ما زندگی کنیم! می تونستم بهش زنگ بزنم و حالش رو بپرسم یا صداش رو بشنوم. اما این کار رو نمی کنم. انگار اینجا٬ این روابط کوفتی جدی تر از اونیه که بتونم ساده بگیرمش.فقط اگر...
.
.
پ.ن: هی رفیق می دونی با توام؟!

17 comments:

Anonymous said...

زماني از ويرجينيا وولف پرسيدند : حاضري زندگي را بار ديگر و از نو آغاز كني؟ نويسنده‌ي تلخ انديش چنين گفت : از اين كثافت همين يك بار بس است . به نظر مي رسد احساس غوطه وري در كثافت امري است عمومي . كه شايد همان امر منفي هگل باشد كه در همه‌ي لحظات زيستن از روبرو شدن با آن ناگريزيم . !

Anonymous said...

من هر شب دلتنگم !

Anonymous said...

بابا کجا بودی این همه من مردم از بس از بس حالم خوب بود زیاد غصه نخور اگه دلتنگی ما همه داتنگیم مخصوصا شبا

Anonymous said...

سلام نقره جون
خوبی؟ آدم بعضی موقع ها دلش می خواد به کسی یه چیزی بگه ولی نمیشه به خاطر هزا ر و یه جور دلییل این رنگ آبیه تایتلت خوشگله در ضمن

Anonymous said...

حجم قرین نه در کجایی / احساس مرگ زای تنهایی

Anonymous said...

هیچ چیز جدی نیست رفیق...نه این روابط ...نه این نوشته ها و نه این وبلاگ ها. باید بود!

Anonymous said...

فقط اگر ...؟؟

Anonymous said...

بقول خودت : رفیق نیمه راه و کامنتی آشغال...

Anonymous said...

باز هم بنویس...باز هم سر بزن

Anonymous said...

چه حرفها؟ خب گيرش بيار و بغلش كن.شايد حالت بهتر شد وديگه متنهاي كوفتي ننوشتي و به جاي گند و گه دنيا و دلتنگيهاي حال بهم زن و رقت انگيز چيزاي باحالتري تحويل ملت دادي...
شب خوش ...راستي به قول خودت
"از آفتاب لذت ببر"
اونم توي سياهي شب

Anonymous said...

مرده شوره هر چی دلتنگی ا . دلم هوس غرور بچه گانه ام رو کرده!

نقره said...

ببخشید پویا شما موقع کارآموزی هم همینقدر بداخلاقین؟! اگه هستی قبلش بگو.
یه چیز دیگه اوس پویا : اگه دقت کنی من چیزای دیگه هم مینویسم . هرچی تو ذهنم باشه یا درگیرم کرده باشه رو می نویسم قصه و نمایش نامه نمی نویسم اینجا.
در ضمن من از آفتاب لذت می برم نگاهم به اونه. حالا واقعیت داره یا نه بعدا معلوم میشه.

Anonymous said...

زنگ بزنید...هیچ چیزی برای دلتنگی بدتر از "تردید" نیست.../نیمکت هم تازه شده/...همین.

Anonymous said...

فکر می کنم احساسات آخر بشر رو به خودکشی دسته جمعی وادار کنه . ولی خب انگار چاره ی دیگه ای هم نداریم. باید همش مسکن استفاده کنیم. شاید یه چند ساعتی آروم باشیم.بهتر فقط مثل یه انسان ابله از کنارش بگذریم ...

Anonymous said...

میبینم که داداشم رو بدجوری عصبی کردی نقاش بزرگ

نقره said...

من نقاش نیستم چه برسه به نقاش بزرگ!

Anonymous said...

هيچ تلفنی در آن لحظه ی بخصوص در هیچ جای دنیا زنگ نخورد.
می دانستی؟