شب ها خیلی زود خوابم نمیبره. پیش از این ها عرق میخوردم و کمک میکرد به خواب. حالا چند وقتی هست که خوابم نمیبره و عرق پشت عرق و سریال و هیج. اما از طرف دیگه نمی تونم از جا بلند شم و یه کار دیگه کنم تا خوابم ببره. فکر می کنم نزدیک چهارساعت توی تخت هستم پیش از اینکه خوابم ببره. بدون اغراق چهار ساعت. سریال کمک میکنه به اینکه حواسم پرت باشه اما بعضی شب ها انقدر فکرم مشغول چیزهای مختلف میشه که حواسم از سریال هم پرت میشه.
پ امروز می گفت ک ه وبلاگ خوب بوده و ودفتر خاطرات. اما فکر می کنم یک فرقی هست بین وبلاگ و دفتر خاطرات. توی وبلاگ با اینکه میدونی کسی قرار نیست بخونه بازم انگار که به یک کسی داری می نویسی انگار که یک کسی شاهده.
اینجا نوشتن و خیال کردن که کسی شاهده بهتر از اینه که دبرا شاهد باشه.