توی رادیو امروز یک مصاحبه ای رو شنیدم با یک آدم سفید پوستی که راه افتاده بود توی جنوب امریکا به جمع کردن موسیقی فولکلور. و حالا یک مجموعه ای که جمع کرده نامزد جایزه گرمی شده. آخر مصاحبه ادمه ازش پرسیدهمه ی این توجهی که کارت داره میگیره بعد از این همه سالا برای تو چه معنی ای داره؟ بعد اون جواب داد هیچی. اینا برای من هیچ اهمیتی نداره. همین که یک نفر بدونه که زنده گیش و کارش صدا داده به کسایی که از روایت معمول تاریخ بیرون مونده اند و باعث بشه که ارزش کار اون ادم ها شناخته بشه کافیه که یک نفر احساس کنه که زنده گیش ارزش زنده کی کردن داشته و دنیا جای بهتری شده از وقتی که اون ادم تحویلش گرفته.
یاد یک جمله ای از شاملو انداخت منو این حرف که گفته بود توی یک مصاحبه ای که مسيولیت ادم اینه که زنده گی رو یک قدم به سمت انسانیت ببره و تحویل بده به نسل بعد که اونها قدم خودشون رو بردارن.
یاد قدیم های خودم افتادم بخصوص اون دوره ای که با سروش خیل می چرخیدم که چقدر ایده آل های والایی داشتم برای زنده گیم و دنیایی که میخواستم توش زنده گی کنم و حالا انگار که دچار روزمره گی شده باشم یا خیلی زیاد شل که پایبند باشم به هرچیزی. به زبون ساده شاید که وا داده ام.