Monday, November 01, 2010


چه ام شده باشد خوب است که دهانم باز شده باشد به حرف زدن؟ همین چند هزار کیلو متر فاصله کافیست؟ بهتر است باشد چون کافی هم نباشد می گویم...

دلم می خواست باز همان شب بود. می دانی کدام را می گویم. همان که از فردایش... بگذریم. داشتم می گفتم، می خواستم آن شب باشد که همانقدر مست باشم و حواصم باشد که همین یک شب را دارم و به هیچ جایم نباشد که تنها نیستیم و نترسم... آنوقت تمام رازهایم را برایت بگویم. حتا انهایی را که ندارم! رازهای خودم، مخم، تنم همه چیز،‌همه چیز...خالی می شدم و خالی شدن چقدر خوب است. آنوقت آفتاب که می زد آخیش ای می گفتم و دود می شدم.

نمی دانم. همین است دیگر. کاریش هم نمی شود کرد. یک چیزی که می گذرد دیگر گذشته. نباید برای تکرارش زور زد. یادآوری کردنش فقط خیالش را خط می اندازد.
حالا از ما که گذشت اما تو بگو بلخره نزدیک بودیم یا کجا؟

No comments: