Thursday, October 21, 2010


من الکل دوست دارم. جلویم را نگیرند متصل مست و خرابم. از همان بار اول مست خرابی هم شصتم(شستم؟!) خبردار شد که لااقل یکی از ماتریال هایم را پیدا کرده ام. هر چند آنقدر گیج بودم که راه خانه را یادم نمی آمد . در تمام مهمانی ها و دور همی ها و هر وقتی که می شده با یا بی بهانه الکل خورد، خورده ام و شده ام آدم پر حرفی که پخ کنی از خنده غش می کند یا اگر موسیقی ای در کار بوده تا آخرین لحظه اش رقصیده ام.
اما نمی دانم چه شد که از یک جایی،‌از همان سفر شمال پارسال،‌غش غش خنده ام تبدیل شد به هق هق گریه. بارهای اول مهم نبود. می گفتم مستم مهم نیست. گریه است دیگر فحش خارمادر که نیست. اما همینطور که گذشت گریهه ماند. دیگر قاطی شد با مستی و عذاب وجدان اینکه بقیه معذب می شوند و شبشان خراب. کار به تنهایی عرق خوردن رسید... افاقه نکرد دیگر. یعنی خب باید یک بارهایی بشود که لول شد و ضرضر نکرد تا یک وقتی که دماغت آویزان شد و اشکی آمد دل صاب مرده ات خالی شود.
حالا من مثلن دارم الکل نمی خورم. اما دلم که می گیرد یا خوشحال که می شوم یا اصلن همینطوری که هیچیم نیست می خواهم بروم دست به دامن آقای ال سی بی او بشوم. اما نمی روم. الان هم که دارم این ها را می نویسم که گفته باشمش و از سرم بیاید بیرون. اما به این فکر می کنم که آخه چی شد؟ از آن سفر شمال چه چیزی در رابطه ی مان خراب شد که باید اینجوری باشد؟ اصلن گریه چرا آخه؟ من که انقدر دوستش داشتم؟ هان؟ لامصب؟.



4 comments:

tavarish said...

...........

نقره said...

........... ینی چی؟
حرفی نیست؟
زبان قاصر است؟
یا در فارسی امروز مد شده است؟

تاواریش said...

من میدونم الکل خیلی خوبه!!! چه باعث گریه بشه چه باعث خنده

behnamh said...

....با گریه و خندت آخرشی، کاش بودی