جدیدن خیلی به این فکر می کنم که چرا اینجا می نویسم؟ نه، واقعن چه دلیلی هست برای نوشتن اینجا؟ من اینجا از خودم چیزی نمی نویسم. به شما که اگر اینجا رو می خونید نمی گم من کی هستم. چکار می کنم. براتون تعریف نمی کنم با کیا رابطه دارم. رابطه هام چه شکلین. بهتون نمی گم که راجع به چیزا چطور فکر می کنم اصلن به چیا فکر می کنم. شما نمی دونید من بچگیام چیکارا کردم. الان چیکار می کنم. می دونم می دونم که اصلن به شما چه و قرار نیست هرکسی که وبلاگ می نویسه از خودش بنویسه و همه چیز رو بنویسه اما من اینجا از اولش از خودم نوشتم. وقتی بایگانی اینجا رو می خونم می تونم تمام مسیری رو که توی چهار پنج سال گذشته رفتم ببینم. تغییرایی که کردم رو می تونم بفهمم. همه چیز همین جاست. جلوی چشمام. اما شما شاید ندونید. شاید اصلن دلیلی نداره که شما بدونید.
اما مسئله الانم اصلن این نیست که به شما بچپونم این چیزا رو یا نه. که می دونم هفت هشت نفر شاید بیشتر نمی خونن که از اونها هم پنج شش نفرشون آدم هایی هستن که من رو می شناسن. و قضیه از همین جا شروع میشه که یهو دیدم شروع می کنم به نوشتن یه چیزی اینجا بعد یادم میفته که فلانی اگه اینو بخونه چی فکر می کنه یا چه قضاوتی می کنه اگه بدونه من این رابطه رو با اون آدم دارم یا راجع به اون موضوع این شکلی فکر می کنم. اینجوری بود که برام همه ی این نوشتن رفت زیر سوال.
من اینجا می نویسم چون فکر می کنم یه کسایی هر چند محدود می خوننش. مثل یه چیزی می مونه برام که پیش خودم بهش تنهایی فکر کنم یا اینکه برم راجع بهش با کسی صحبت کنم. یه جوری خلاصم می کنه ازش. فکر کردم اگر من خودم اینجا خودم رو سانسور کنم چه فایده ای داره نوشتن؟ اول فکر کردم برم یه جای دیگه بدون اینکه کسی بدونه هر چی دلم خاست بنویسم و همه چیز رو بنویسم اما بعد دیدم هیچ فرقی نمی کنه. اگه من ناشناس بنویسم مثل اینه که انگار بازم دارم نمی نویسم و اگه کارهایی می کنم یا طوری فکر می کنم که نمی تونم بگمش با نداشتنشون هیچ فرقی نداره. و اگه نخام کسی بدونشون خب دفترخاطرات دارم دیگه چه کاریه بیخود اینجا نوشتن.
شاید موضوع وبلاگ چیز ساده ایه اما الان من رو با یه چیزی توی خودم روبرو کرده که تا قبل از این وجود نداشت یا من فکر می کردم که وجود نداره یا نمی خاستم که داشته باشه یا هرچی. حالا دیدمش. دارم بهش فکر می کنم. باید برام حل شه. باید تکلیفم باهاش روشن بشه و گرنه هیچ چیز از این جلو تر نمی ره. خودم با خودم درگیر می مونم. باید حل شه دیگه. هان؟