Wednesday, October 13, 2010


Arizona Dream

کتاب رو لوله می کنم و به زور می چپونمش توی کوله و میندازمش روی شونم. با یه دست کیسه خواب و دست دیگه ظرف آبی رو که توش شراب پرکردم برمی دارم. سعی می کنم با پا در رو بکشم تا بسته شه و با دستی که کیسه خواب توشه با هر بدبختی ای هست در رو قفل می کنم.
کوله و کیسه خواب رو می ذارم پشت ماشین. ظرف آب! و دو سه تا سیب با یه کیسه پسته و بادوم که از ایران رسیده رو هم میذارم بغل دستم همینجا صندلی شاگرد. راه می افتم. چراغ های قرمز رو با حوصله تحمل می کنم تا از شهر خارج می شم. حالا دیگه همش تا چشم کار می کنه جاده است. نقشه روی پام بازه اما هیچ حواسم بهش نیست. در شراب رو باز کرده ام و کم کم می ریزم توی حلقم. لابه لاش یه مشت پسته مسته. شیشه رو تا آخر کشیده ام پایین موهامم ول کردم باد بزنه داغونش کنه.
نگاهم به ته جاده است این شکلی که اگه یه سگی سنجابی چیزی بپره جلو می زنم له میشه. همینجوری دارم می رم. کجا؟ ... نمی دونم. هیجا. اصلن نمی خوام برسم. می خوام همینجور خوش خوشک برم. حالا دیگه واسه ی خودم سرخوشم. یاد این می افتم که اگه الان پلیس نگهم داره شب رو باید توی هلفدونی بگذرونم. می زنم زیر خنده. قاه قاه. بلند بلند. خیالم نیست.
هوا داره تاریک میشه منم هم گرسنمه هم دیگه هوشیاریم در حدی نیس که بشه روند. جلوی یه اغذیه فروشی می زنم روی ترمز. یه چیزبرگر چرب می گیرم. آدم که حسابی کره کرده باشه غذای چرب می چسبه.،نمی چسبه؟
کیسه خواب رو باز می کنم میرم روی صندلی عقب. پاهامو تا می کنم توی شکمم. نمی فهمم کی خوابم می بره. بیدار که میشم آفتاب داره به زور خودشو می کشه بیرون. نگاهم می افته به جاده...

3 comments:

Anonymous said...

هیچی ، خواستم نوشته باشم چیزی ، خب سه ساله دارم وبت رو می خونم ، خواستم نوشته باشم . همین ، کلا به تخمت

tavarish said...

................

نقره said...

خب نوشته باش. منم خب نوشته باشم. دوس دارم که یکی خونده باشه خب. دعوا نداره.نمی دونم کی استی که! به تخم ما چیکار داری حالا؟