Wednesday, September 30, 2009


گاهی وقتی، بین همه ی این سیگارهای بی توجه لا به لای کاغذها و بدو بدوها، آدم باید که مکث کند. همه چیز را ثابت نگه دارد. نخ سیگار و فندکش را بردارد و بنشیند توی تراس، زیر آفتاب بی حوصله و خسته ی مهرماه که نه می سوزاند نه کلافه می کند. سیگارش را بگیراند و با بیخیالی کام بگیردش! آدم باید که بگذارد گاهی وقتی موهایش را باد پخش و پلا کند، که بیخیال باشد. باید که ته سیگارش را از آن بالا به کوچه هدف بگیرد.
گاهی وقتی همه باید بیخیال شوند...
.
.
.

2 comments:

Anonymous said...

گاهی وقتهااما، بین همه ی توی تراس نشستن ها و سیگار سوزاندن ها، به هوا خیره شدن ها و تفکرات و بل تخیلات فرمودن ها، طعم ته سیگار سوخته از خواب پک های بی خیال بیدارت می کند و پرتت می کند میان آدم هایی که در کوچه سگ دو می زنند

ديو said...

متاسفانه من تراس ندارم و چقدر دلم مي خواد اينكارو بكنم