به آدم ها که می گی "سلام" دستشونو میارن جلو و خودشون عقب می ایستن. با این کارشون جلوی تو رو که می خوای بغلشون کنی می گیرن. . . .
Saturday, January 24, 2009
شوفاژ اتاقم رو باز نمی کنم که خوابم نگیره. یاد نیما می افتم که پوتین به پا تو اتاق سرد می خوابید که اگه شلوغ شد برای عمیلات چریکی آماده باشه! . . .
آسمان به طرز ناجوانمردانه ای ابری است. با خودم زمزمه می کنم تا یادم بماند که من می توانم، من قدرتمندم. زمزمه می کنم تا چیزی ننویسم اینجا که به حساب پریود زنانه ام گذاشته شود. من هم می جنگم. من هم مانند بسیاری از انسان های دیگر که جنگیدند می توانم که بجنگم. با دروغ، با بغض، با سنت، با حسادت، با سختی، با زنده گی... برای زنده گی. مثل عمو مصطفی. مثل ولادیمیر. مثل سارا. مثل سیمون. مثل همه. حتا هیچ اهمیت ندارد اگر ساعت ها اشک بریزم. ساعت ها می گذرند و آسمان ابرهایش را به باد می دهد.
فاکتور گرفتن این عزیزم جانم های الکی ورد زبانی نباید کار سختی باشد. شما همان اسم بی صاحاب ما را هم که بگویی با یک"هان" در جوابمان، ما راضی هستیم به مولا. نبند این عزیزم های بی مزه ی لوس یخ زده ات را به ما ارواح خاک عمه ات!
Normal0falsefalsefalseMicrosoftInternetExplorer4
فاکتور گرفتن این عزیزم جانم های الکی ورد زبانی نباید کار سختی باشد. شما همان اسم بی صاحاب ما را هم که بگویی با یک"هان" در جوابمان، ما راضی هستیم به مولا. نبند این عزیزم های بی مزه ی لوس یخ زده ات را به ما ارواح خاک عمه ات!
.
.
.
.
Monday, January 19, 2009
جوش های لعنتی. . . .
Monday, January 12, 2009
بطور متوسط هر سه دقيقه يكبار ميل باكسم را چك مي كنم. هيچوقت چيزي درش نيست. عقده اي شده ام. . . .
Saturday, January 10, 2009
يواشعلي هم مرد. ديگه لازم نيست به اين فكر كنم كه وقت رفتن دست كي بسپرمش. .
. . .
Thursday, January 08, 2009
گاهي وقت ها هست كه فكر مي كنم خريدن و چسب زدن دور كتابهام و بعد گذاشتنشون توي كتابخونه و نگاه كردن به تركيبشون كنار همديگه يا مثلا خوندن نوشته هاي اول كتاباي هديه بيشتر از خود خوندن كتابا برام لذت بخشه!
. . .
Wednesday, January 07, 2009
گه گيجه. . .
.
Monday, January 05, 2009
اين خيلي نامرديه كه ادم مجبوره در يك لحظه فقط يه جا باشه و نه دو يا سه جا! اگه انتخاب كني كه اينجا باشي ديگه نمي توني اونجا هم باشي يا اون يكي جا! همش بايد آدم انتخاب كنه و اگه خيلي عاقل باشه حسودي ام نكنه! اين نامرديه. خيلي هم نامرديه!
. .
Sunday, January 04, 2009
حالم به هم مي خوره از اين معلم هايي كه هميشه شاش دارن! . .
.
Friday, January 02, 2009
دارم عرق سرد مي كنم. قطره هاي ريزش از زير بغلم سر مي خورن ميان تا آرنج. همونجا خشك مي شن. تنم داغه اما انگشتاي پاهام يخ زدن. قطره هاي ريز سرد هنوز تا آرنجم مي كشونن خودشونو. . .