Friday, January 30, 2009

به آدم ها که می گی "سلام" دستشونو میارن جلو و خودشون عقب می ایستن.
با این کارشون جلوی تو رو که می خوای بغلشون کنی می گیرن.
.
.
.

Saturday, January 24, 2009

شوفاژ اتاقم رو باز نمی کنم که خوابم نگیره. یاد نیما می افتم که پوتین به پا تو اتاق سرد می خوابید که اگه شلوغ شد برای عمیلات چریکی آماده باشه!
.
.
.
آسمان به طرز ناجوانمردانه ای ابری است.
با خودم زمزمه می کنم تا یادم بماند که من می توانم، من قدرتمندم. زمزمه می کنم تا چیزی ننویسم اینجا که به حساب پریود زنانه ام گذاشته شود. من هم می جنگم. من هم مانند بسیاری از انسان های دیگر که جنگیدند می توانم که بجنگم. با دروغ، با بغض، با سنت، با حسادت، با سختی، با زنده گی... برای زنده گی. مثل عمو مصطفی. مثل ولادیمیر. مثل سارا. مثل سیمون. مثل همه.
حتا هیچ اهمیت ندارد اگر ساعت ها اشک بریزم. ساعت ها می گذرند و آسمان ابرهایش را به باد می دهد.

Wednesday, January 21, 2009

آخر به چه گویم هست
از خود
چون خبرم نیست

هان؟

Tuesday, January 20, 2009

فاکتور گرفتن این عزیزم جانم های الکی ورد زبانی نباید کار سختی باشد. شما همان اسم بی صاحاب ما را هم که بگویی با یک"هان" در جوابمان، ما راضی هستیم به مولا. نبند این عزیزم های بی مزه ی لوس یخ زده ات را به ما ارواح خاک عمه ات!




Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4


فاکتور گرفتن این عزیزم جانم های الکی ورد زبانی نباید کار سختی باشد. شما همان اسم بی صاحاب ما را هم که بگویی با یک"هان" در جوابمان، ما راضی هستیم به مولا. نبند این عزیزم های بی مزه ی لوس یخ زده ات را به ما ارواح خاک عمه ات!

.

.

.


.


Monday, January 19, 2009


جوش های لعنتی.
.

.
.

Monday, January 12, 2009


بطور متوسط هر سه دقيقه يكبار ميل باكسم را چك مي كنم.
هيچوقت چيزي درش نيست.
عقده اي شده ام.
.
.
.

Saturday, January 10, 2009

يواشعلي هم مرد.
ديگه لازم نيست به اين فكر كنم كه وقت رفتن دست كي بسپرمش.
.
.
.
.

Thursday, January 08, 2009

گاهي وقت ها هست كه فكر مي كنم خريدن و چسب زدن دور كتابهام و بعد گذاشتنشون توي كتابخونه و نگاه كردن به تركيبشون كنار همديگه يا مثلا خوندن نوشته هاي اول كتاباي هديه بيشتر از خود خوندن كتابا برام لذت بخشه!
.
.
.

Wednesday, January 07, 2009

گه گيجه.
.
.
.

Monday, January 05, 2009

اين خيلي نامرديه كه ادم مجبوره در يك لحظه فقط يه جا باشه و نه دو يا سه جا! اگه انتخاب كني كه اينجا باشي ديگه نمي توني اونجا هم باشي يا اون يكي جا! همش بايد آدم انتخاب كنه و اگه خيلي عاقل باشه حسودي ام نكنه!
اين نامرديه. خيلي هم نامرديه!
.
.

Sunday, January 04, 2009

حالم به هم مي خوره از اين معلم هايي كه هميشه شاش دارن!
.
.
.

Friday, January 02, 2009

دارم عرق سرد مي كنم. قطره هاي ريزش از زير بغلم سر مي خورن ميان تا آرنج. همونجا خشك مي شن. تنم داغه اما انگشتاي پاهام يخ زدن.
قطره هاي ريز سرد هنوز تا آرنجم مي كشونن خودشونو.
.
.