Tuesday, July 18, 2006

...ناله

الان دوباره پست زنگ تفریح رو خوندم. خب... وقتی دلتنگی و حسادت با صد هزار علامت سوال توی گلوی آدم یه بغض گنده بسازه و جلوی چشمات یه پرده همه چیز رو از اونی که هست تار تر کنه چیز بهتری از توش در نمیاد. شاید نوشتن این چیزا یه جور ...ناله یا توجیه به نظر بیاد اما من نه قصد توجیه دارم نه نوشته هام رو پس می گیرم! شاید فردا از نوشتن این پست هم پشیمون بشم. وبلاگ همینه دیگه داری به یه چیزی فکر می کنی یهو از وسطش رو می نویسی اینجا مثل واقعیت که حواست نیست یهو به یکی سلام می کنی که نباید!
اصلا به من چه... هر کی هرکاری دوست داره بکنه...گور بابای بقیه... همین است که هست... خیلی هم خوب است... به درک!

4 comments:

Anonymous said...

گاهی وقت ها آدم ها ظاهرآ پدر شدن. اما اگه بهشون نزدیک بشی می بینی از قبل هم بچه تر شدن. تو که از آدم ها دوری می کنی. چرا پس زود قضاوت می کنی ؟ بیا نزدیک تر ... بیا و دست اون مثلآ پدر رو بگیر ... ببین هنوز مثل دست بچه ها کثیفه ! گاهی اوقات واسه اینکه بتونی تو این گند و کثافت اطرافت زندگی کنی بهتره بری لای یه لایه ... یه لایه به اسم همون پدر ! برگرد ...

Anonymous said...

آره همينه كه هست اصلا غلط كرده طور ديگه اي باشه ما از اول هم همين جوري شو دوست داشتيم

همشهري كاوه said...

بیا بقیه بازی رو خودمون اختراع کنیم

Anonymous said...

This site is one of the best I have ever seen, wish I had one like this.
»