Thursday, May 10, 2012
کلمه ها از این زبان که به آن زبان می روند دیگر همان معنایی را که دارند یا می خاهیم که داشته باشند ندارند. مثلن اگر هاندرد پیپل آر لیترالی سپیکینگ این مای هد را بخاهم بگویم صد نفر به معنای واقعی کلمه در کله ام دارند حرف می زنند، یک جای کار دارد می لنگد. لیترالی به معنای واقعی کلمه نیست. به معنای واقعی کلمه هر چقدر هم که واقعن به معنای واقعی باشد باز هم لیترالی نیست. به معنای واقعی کلمه معلوم نمی کند که صدای کسی را که بهش فکر می کنم می شنوم و وقتی برای خلاصی از صدایش شروع می کنم به فکر کردن به چیز یا کس دیگر آن آدم اول همانطور به حرفش ادامه می دهد و صدایش با صدای آدم دوم، سوم و هزارم قاطی می شود. از هیچ جای به معنای واقعی کلمه نمی فهمیم که این همهمه و صدای جمله هایی که یکدیگر را قطع می کنند نمی گذارند که خابم ببرد و خسته از رختخواب بلندم می کند.
وقتی می گویم تمام زندگیم شبیه یک دوربین فیلمبرداری بوده ام که روی محور خودش با سرعت زیاد چرخیده و تصاویر خام ضبط کرده از آدم ها، حرف ها، نگاه ها بدون اینکه هیچ کدام از فیلتری گذشته باشند و به جایی رسیده باشند، منظورم به معنای لیترالی کلمه است و واقعی است. یعنی که تمام زنده گی ام در گوشه ای انبار شده است. آدم ها در گوشه ای از زنده گی ام تلنبار شده اند، قضاوتشان کرده ام، در قضاوت هایم بیر حم بوده ام و هر کدام را در قفسه ی خودش گذاشته ام. چیزی از خودم در آن قفسه ها نیست. خودم در معرض قضاوت هایم نبوده ام. با خودم فقط بیرحمی اش را بوده ام.
حالا دوربین مخم از چرخش افتاده. برگشته و تیغش افتاده روی گردن خودم. روی پوستم می لرزد و با هر لرزش خراشم می دهد. انگار که نصف زنده گیم به سرش پاکن وصل بوده و حالا نصفه ی دیگرش تیغ است. می خاهد همینطور خراش دهد، ببرد تا مثل اسناد محرمانه فقط ازم رشته های کاغذی باق بماند. حالا میخاهم بگویم که رشته رشته شدن لیترالی دردناک است.
Subscribe to:
Posts (Atom)