Tuesday, August 01, 2006

فصل آخر از دفترچه ی مزخرفات

*این فصل به ن. تاواریش تقدیم می شود. لطفا آدمای معمولی نخونن.
*نویسنده این فصل را در تب چهل درجه نوشته. هرگونه شباهت این فصل با ماجراهای واقعی کاملا از روی عمد و با آگاهی نویسنده است.
.
.
.
.
خفه شو. چی می گن اولش؟ یکی بود یکی نبود؟ آره همیشه همینطوریه. یکی هست یکی نیست. چرا اونکه هست همیشه منم؟ چرا اون نیست؟ اون یه جای دیگه است. اصلا از اول اینجا نبوده. مال یه جای دیگه٬ یه کس دیگه بوده. باز گیر دادی؟ چرا دارم چرند می گم؟! کی می خوای بیخیال بشی؟ بسه دیگه. سخت نگیر. کی؟ انگار یکی قبلا گفته بود سخت نگیر. کی بود؟ گفته بود سخت نگیر و من هم سخت نگرفته بودم. بوی گاز فندک میاد. تو به چی فکر می کردی؟ به اینکه داره چه اتفاقی می افته. توی ملافه ها غلت زدی. اه... کثافت. چرا نمی زاری از دستت خلاص شم؟ دهنم مزه ی سیگار میده. اسم دکتره چی بود؟ آره فکر کنم می خوام برم پیش یه دکتر. ولی خنده ام می گیره. آخه دکترا چطور ممکنه بفهمن توی تو چی میگذره. اونا از روی کتابا حرف می زنن. از روی کتابا برات نسخه می پیچن و محاله از روی کتابا بشه فهمید وقتی یکی میره توی تو٬ چطوریه. توی اون کتابای لعنتی هیچ عکسی از کسی که رفته توی تو و یه چیزیش رو جا گذاشته٬ نیست. حرفهاش رو جا گذاشته تو مخت که هر بار که بیکار می شی بیفته به جونت. کی؟ من ؟ نه. من اهلی نشدم. من اهلی بشو نیستم. فقط باز یه قصه ی خیالی با شخصیت های خیالی رو باور کردم. به اشکام نگاه نکن. تنها دلیلش این جنسیت مزخرفه. زنگ زدن. اه مزاحم. جواب نمی دم. به درک! هر کی میخواد باشه. آره می خوام یه دکتر رو ببینم. یه دکتر که مرد باشه. می خوام از ش بپرسم: آقای دکتر چرا مردای زن دار معشوقه می گیرن؟ چرا موهام رو کوتاه کردم؟ دلم خواسته بود. پس چرا به همه گفتم که کز خورده و مجبور شدم کلکش رو بکنم؟ بوی دود میاد. یه چیزی وسط خیابون آتیش گرفته بود. یه چیزی رو هم زیر یه چادر گذاشته بودن کنار جوب. اون همه سکه دورش مال چی بود؟ من دیوونه ام؟ نه نیستم. فقط بازم یه شبه یه کتاب رو خوردم. احمق باز یادت رفت؟! می خوام برم با یه دکتر حرف بزنم. یه دکتر که زن باشه. می خوام ازش بپرسم چرا معشوقه ها هیچ وقت هیچ حقی ندارن؟ چرا گریه ها همیشه مال معشوقه هاست؟ می گن عشق بهتره از ثروت. تو کی هستی؟ دزد دروغگوی خائن. نه نیستی. نمی دونم. من چی ام؟ دوستت ندارم. از مزه ی گاز فندک بدم میاد و چرا هیچ کس مخ آدم رو بدون تنش دوست نداره. چرا میذاری مخت رو با تنت دوست داشته باشن. چرا گذاشتی تنت رو بی مخت بخوان؟ مثل تن بقیه ی فاحشه ها. هر چی می گفت گوش میدادی. دراز کشیدی رو ملافه های سفید. لباست رو درآورد. نمی ترسید تو به کسی بگی. بعدا هیچ کس باور نمی کرد. یا تو روت نشد بگی. آدمایی که ریش دارن و نماز می خونن کار بد نمی کنن. اما فاحشه ها که ریش ندارن نماز هم نمی خونن می تونن تمام کارای بد رو راحت انجام بدن. مثل آب خوردن. تا حالا آب خوردن خوردی؟!از گلاب بدم میاد. کتاب لعنتی. چرا خوندمت. نویسنده ی احمق روانی. کتابای روشنفکری بوی گلاب نمی دن. آدمای روشنفکرم همینطور. کتابای روشنفکری بوی کاغذ می دن آدمای روشنفکر هم بوی سیگار. من بوی چی میدم؟ نه بو ی گلاب نه سیگار نه عرق. بهتره بزنم بیرون. لای آدمای دیگه. لای غریبه ها که من هم غریبه بشم. اه چرا این همه آدم به زور آدم رو میشناسن. همه بهم زنجیر شدن. از زنجیراشون فرار کنی میگیرنت و زنده زنده می سوزوننت. مگه تو اون فیلمه ندیدی؟ من می خوام زنجیرها رو پاره کنم. پاره کنم که بگیرنم بسوزونن. پرده رو چی پرده رو هم پاره کنم؟نه. اون ربطی به زنجیر نداره. اگه پاره اش کنم زنجیر می شم به یه مشت آدمای دیگه. آدمای رنگی رنگی. دلم میخواد باهات حرف بزنم. اما نمیشه. تو درگیری. باید یاد بگیرم تنهایی رو. باید این عادت کوفتی رو ترک کنم. اه مامان چرا رفتی بیرون. من سکسی نیستم. مبارزه هم نکردم پس معصوم هم نیستم. من هیچی نیستم. هیچ وقت نبودم. نمی خوام باشم. چرا دست از سرم بر نمیدارین. کثافتها! ... . یاد نگرفتم. هزار تا بوق آزاد خورد. بعد تا ابد بوق اشغال. لعنتی. سریش. معشوقه ها زنگ نمی زنن. معشوقه ها فقط منتظر زنگ می مونن.کی میخوای یاد بگیری؟! باخ. باخ لعنتی با احساس . همیشه می خوای همه چیز رو عادی نشون بدی. کارای همه ی آدما رو موجه می کنی. باخ لعنتی احمق. نمی بینی دستامو که می لرزن؟ نمی بینی؟ مگه کوری آشغال؟ دوش. باید دوش بگیرم. اشکهام گم می شن. تو از توی کله ام می ری پی کارت. دیگه بوی گاز فندک هم نمیاد. آره دوش آب سرد... شاید اون موقع دستهام هم دیگه نلرزن. شاید حالم خوب شه و بشه مبارزه کرد. شاید...
دوباره سه تا بوق آزاد. شنیدمت. گه خوردم. یاد می گیرم. دوش ... دوش آب سرد.

6 comments:

همشهري كاوه said...

برام واضحع كه مخاطب خيلي از جمله هات خودت بودي ... به خوصوص يك سوم مياني متن ات

همشهري كاوه said...

معشوقه يك مرد زن دار شدن اين دردسرها هم داره ....

Anonymous said...

رفیق نوشتی نخون ولی خب می خونیم و باید بگم که خیلی دوس داشتمش . هر وقت رو می کنی باحال می شی . گفته بودم که یه چیز بذار بخونیم . این از همونا بود . گرچه همگانی نبود !
تو دختر دایی گم شده ، عروسه که فرشته شده به علی مصفا می گه : بازم بگو !

Anonymous said...

سلام پس از مدت ها
به نظر ميرسه كه همه دوباره به خونشون برگشتن.
خيلي جالبه
من هم اون لكنتي رو ول كردم و رفتم سراغ همون قبلي.
مطلب اخرت رو هم نخوندم. چون گفتي نخون!
به ما هم سر بزن
تا بعد

Anonymous said...

من چی دارم که بگم ؟!!1

Anonymous said...

من چی دارم که بگم ؟!!1