Monday, June 28, 2010


جنگ
ویرانی
جنگ

Saturday, June 19, 2010


من هیچ چیز از آنچه آموخته ام، یا آنچه خوانده ام، یا آنچه تجربه کرده ام، یا آنچه شنیده ام، چه درباره ی آدم ها چه درباره ی وقایع، به خاطر ندارم. احساس می کنم هیچ چیزی را تجربه نکرده ام، هیچ چیز یاد نگرفته ام، و عملا حتا کم تر از یک بچه مدرسه ای اطلاعات دارم، و هر آن چیزی هم که می دانم سطحی است و هر مسئله ای که کمی عمق داشته باشد ورای درک من است. من نمی توانم عالمانه فکر کنم. افکار من صاف به یک دیوار برمی خورند. می توانم جوهر چیزها را در انفرادشان درک کنم، اما اصلا نمی توانم تفکری منسجم و بی گسست داشته باشم. حتا قادر نیستم یک داستان را درست نقل کنم. در واقع، من اصلا به ندرت حرف می زنم...


فرانتس کافکا

Tuesday, June 15, 2010


پارسال امروز بود که از ترس پخ می کردی جیشم می رفت.
پارسال دیشب بود که توی ولیعصر هر کسی از کنارمون رد می شد آهسته می گفت فردا ساعت چهار، انقلاب.
پارسال امروز بود که از هفت تیر و ولیعصر همه سرازیر شده بودن به انقلاب.
امروز بود که مسیر طولانی رو کنار هم راه رفتیم بدون اینکه حرفی از خستگی بزنیم .
امروز بود که «سکوت سرشار از ناگفته ها» شد.

پارسال امروز بود که بیشمار شدیم.
از امروز بود که دیگه نترسیدیم. باور کن

Monday, June 14, 2010


اگر کون کارکردن ندارید لااقل زنده گی کنید


Tuesday, June 08, 2010


...
دارم به این فکر می کنم که شاید اصلن بهتر است همینطور از کنار آدم ها گذشت و فوق فوقش از دور برایشان دستی تکان داد که یعنی دوستی. چه کاریست بیخود بروی بشوی دوست جان جانیشان و از یک کاسه غذا بخورید و کفگیرتان را بکنید تا ته دیگ کثافت وجود همدیگر و انقدر هم بزنید و هم بزنید تا کثافت ها بیاید بالا و همانجا بماند و دیگر اصلن نرود آن زیرها تا بوی گندش حالتان را بهم بزند، بزنید دسته جمعی کاسه را خرد و خاکشیر کنید خیالتان راحت شود. و فقط بماند توهم این که هر کسی، هر آدمی که از کنارتان می گذرد، همراهتان در یک کلاس درس می نشیند یا در کافه ای قهوه اش را مزه می کند دشمن بلقوه ایست که این توانایی را دارد که در مدت کوتاهی همان لکه های سفید باقی مانده از امید به دوستی و اینکه دنیا دارد جای بهتری می شود را از بین ببرد.
شاید اگر بگذاریم همانطور آدم ها از دور مهربان بمانند و لبخند بزنند بهتر باشد و بیشتر امیدوار(خر) مان کند که هنوز آدم هایی پیدا می شوند که دروغ نگویند، تظاهر نکنند و همان باشند که هستند.
من که نمی دانم ...گاس هم باشند.