Thursday, June 26, 2008

بچه بشم بلندم کنی بچرخونی تو هوا که منم جیغای بنفش بکشم؟ یا میخ فرو کنم توی همه ی پریزای برق بعدش پرت بشم وسط اتاق بزنم زیر گریه بیای اشکامو پاک کنی بعد شب که میای یه دوچرخه برام بیاری که از دسته هاش نوارای رنگی آویزونه؟
یا مثلا هفت ساله بشم دیکته ام رو پنج بگیرم امضاتو قلابی بزنم توی دفترم، خانوم حامدی بخواد ازت بری مدرسه ، توام خجالت بکشی که همچین بچه ی دروغ گویی داری، اونوختش شب برات یه نامه ی غلط کردم گه خوردم بذارم زیر دسته کلیدت؟
بچه بشم که وقتی مامان فخری رفته بود هی زور بزنی بهم خوش بگذره که یادم نیفته مامان فخری رفته بعدش شب که دارم توی تختم گریه می کنم بشنوی و بفهمی که بیخود داشتی زور می زدی؟
هان؟
.
بچه می شم! بچه می شم که شبا زود خوابم ببره و نبینم اونقدر تنها شدی که جدول حل می کنی و پیش از اینکه عینکتو برداری نشسته روی مبل خوابت برده.
بچه می شم....