Tuesday, May 19, 2020

یکشنبه

موضوعات زیادی برای نوشتن هست. روزهای زیادی ایده هایی برای نوشتن به ذهنم میرسند یا در یک  زمینه ای ایده ای وارد میشه و پرداخته میشه اما این بازی ذهنی هرگز به عمل نوشتن منتهی نمیشه. نمی دانم این اتفاق نتیجه  بی عملی مزمن است یا اینکه با پرداخت ایده در ذهن رضایتی تجربه میکنم که که نیازی به دست به نوشتن بردن نمیبینم. مثل خیلی چیزهای دیگه که

پاراگراف بالا باز هم نصفه ول شد. امروز دوشنبه است. فکر میکنم یک دلیل اینکه پارگراف های زیادی بی سرانجام می مانند جدای از گسستگی فکر و تنبلی تبدیل ایده به نوشتار این است که بیشتر پاراگراف ها با مستی شروع میشوند. یک اتفاقی  تحت تاثیر الکل در ذهنم می افتد که خیلی سریع و شدید شروع به بافتن میکند حالا این یا بافتن فکر و خیاله  یا برشهای اززنده گی روزمره که برام شکل معنی داری میگیره.

 همین حالا که مشغول نوشتن هستم از ذهنم گذشت که دوباره در نوشتن مشغول ساختن تصویری شده ام نه اینکه چیزی  که برای نوشتنش پای لپ تاپ نشستم واقعن در ذهنم نبوده اما ریختی که برای نوشتنش به خودم گرفتم باز هم ازمن یک فاصله ای دارد. نوشتن اینجا قدیم هاخیلی خوب و راحت بود با اینکه بارها و بارها می خواندم و غلط گیری میکردم و حواسم به تصویری که می ساختم بود اما یک روند طبیعی و ساده ای داشت. تعریفی بود از روزهایی که بهم می گذشت برشی در ذهنم میماند که بی واسطه می نوشتم انقدر در بند چه بنویسم و چطور بنویسم نبود. مثلا همین حالا نمی نویسم که دوشنبه شب است و پشت میز آشپزخانه نشسته ام در لیوان کنار دستم کمی ویسکی ارزان قمیت هست و یخی که درش آب شده و این لیوانی که ویسکی ارزان قیمت و یخ آب شده نیمه پرش هست از کجا امده و داستانش چیست و چه بلایی سر جفت این لیوان آمده. نمی نویسم که پشت صفحه مانیتورم گربه ای در آرامش خوابیده که آرمشش را از دنبال کردن من و در نزیکی من بودن گرفته و نمی نویسم که این گربه از کجا آمده و چه شده و چه شده. به جایش مزخرفاتی می نویسم در مورد دوری نوشتار از ایده و چگونگی پرداخت پاراگراف و تبدیل آن به عمل نوشتن یا چیزی در همین مایه ها. چیزهایی را می نویسم که باعث نمی شوند چیزی احساس کنم یا چیزی که احساس می کنم را نمی نویسم. شاید سالهای زیادی دور مقوله ی اکسپرسیو چرخیده ام و توان یا زکاوت یا شجاعت یا هرچیزی که اسمش هست را نداشته ام خودم را درش پرتاپ کنم. باهاش لاس زده ام اما ظاهر را حفظ کرده ام. چیزی که می خواسته ام بگویم را نگفته ام چیزی که فکر می کرده ام می خواهد شنیده شود را نوشته تصویر کرده ام. و چه چیزی غم بار تر از این؟

Sunday, April 26, 2020

شنببه

این پست راه طولانی ای پشت سر گذاشته تا به اینجا رسیده. از دوشنبه به شنبه به پنج شنبه و باقی روزهای هفته تغییر کرده تا رسیده به چهارشنبه ی بیشتر از شش ماه بعد. سفر به آینده. در این شش ماه چه ها که نگذشته. به من و ما و بیشتر دنیا یا دنیای من لااقل.

همین حالا که دست بکار نوشتن ادامه ی این پست شدم از این پاراگراف بالا یکی دو ماهی گذشته و امروز شنبه است و بازهم اتفاق های بیشتری افتاده.
یک ماه گذشته تقریبا هرروز به نوشتن فکر کرده ام نه نوشتن موضوع خاصی اینکه انقدر روزهام در هم قاطی شده اند  به نظرم میاد فقط یک روز رو زنده گی کرده ام. اتفاق عجیبیه برای من که زنده گی ام پیش از این ماجراها هم فرق چندانی با این که امروز میگذره نداشته تنها تفاوت خیلی بزرگش که در آگاهی ام هست و دچار افسردگی و اضطرابم میکنه نبود امکان سفره. فکر میکنم ذهنم برای جبران این کمبود دست به جوریدن خاطره سفرهای گذشته زده. بدون اینکه دنبالش بروم یا با چیزی روبرو بشوم که یادآور سفر باشه ناگهان صحنه ای از سفرهای گذشته برام تصویر میشه که دلتنگی بیقراری سفر رو تشدید میکنه. یک جوری شاید شبیه دوران کهولت باشه که ازدست از ساختن خاطره جدید کوتاهه و مشغول نشخوار خاطرات گذشته میشه.

وسوسه نوشتن و ثبت کردن هم شاید ادامه ی همین نیازه همین چنگ انداختن به هر چیز در دسترس و نمک دود کردنش برای روز مبادا. خودم رو گول میزنم که امید به معجزه دارم از نوشتن.