Wednesday, June 27, 2007

"موجود چون علت خود است, باید سابق بر خود باشد و چون معلول خود است, باید سابق نباشد بلکه متاخر..."
چقدر از حفظ کردن متنفرم. با خودم می گم ببند اون کتاب لعنتی رو و دوباره و دوباره این درس را رد شو! نمی ارزد به فرو کردن اینهمه مهمل در مغزی که همین الان هم جا برای مسایل خودش کم دارد.
اما چیزی از پشت دندان دردم می گوید اگر این درسها را پاس نشوم به تو نمی رسم! از جایم می پرم. با یک حساب سر انگشتی می فهمم که دوازده ساعت بیشتر وقت نمانده. اگر از همین حالا که ساعت هفت عصر است شروع کنم تا هفت صبح فردا دوازده ساعت وقت دارم تا دویست و پنجاه صفحه را حفظ کنم. دوازده ساعت ناقابل برای دویست و پنجاه صفحه چرندیات محض تا دیگر ریخت کتاب آبی لجن و مدرس خیکی اش را نبینم. دویست و پنجاه صفحه برای یک نمره ده که
مرا دو واحد به تو نزدیکتر می کند!

Friday, June 22, 2007

اصلا نظر بی نظر! اینجا دیکتاتوری کوچک من است.

Thursday, June 21, 2007

به من فکر می کنی
همانقدر کم
که من فکر می کنم
به تو
زیاد!؟

Sunday, June 10, 2007

someone once said:" If you want something very badly set it free! if it comes back to you, it will be your's forever. if it doesnt, it wasn't meant to be your's to begin with

Thursday, June 07, 2007

چرا این بلاگر بتای لامصب فارسی نویس نمیشه آخه؟ چرا هر کاری می کنم error میده؟ چرا آخه همه حمید رضا رو می شناسن جز من؟ من از این دوست معروفا میخوام!
حمید رضا کمک کمک کمک کمک کمک کمک کمک...

Tuesday, June 05, 2007

در این لحظه من یک گاو هستم! یک گاو واقعی سفید با خالهای قهوه ای.
از آشنایی با شما بسیار خوشبختم!

Monday, June 04, 2007

دوباره زشت شده ام!

Friday, June 01, 2007

در میانشان زندگی می کنی. تعفنشان را فرو می دهی. از کنارشان می گذری. اما ایشان سکوت تو را نشانه ی رضا می پندارند و گلیمشان را بزرگتر از وجود تو می بافند. نگاه هرزه شان لباس را بر تنت می درد٬ دستهای حریصشان وجودت را به لجن می کشاند. با کلام٬ عشق را آلوده ی کثافت ذهنشان می کنند و انسانیت و انسان را حق خویش می دانند. سدی می سازند بر بالای هر رودخانه تا هر بر خلاف آب شنا کننده ای شکار قدرت بی حسابشان باشد. زیرا که اینان مهر ایمان بر پیشانی دارند.