آناهیتای کوچک گقت:رفتن مارال برایش خیلی سخت بوده، خدا اون روزا رو نیاره. دل کندن کلا خیلی سخته.
نمی دانست روزهایم به کندن دلی می گذرد که حرف حالیش نیست و کنده نمی شود. خدای آناهیتای کوچک آن روزها را برایم هر صبح با طلوع آفتاب دوباره از سر می گیرد.
نمی دانست روزهایم به کندن دلی می گذرد که حرف حالیش نیست و کنده نمی شود. خدای آناهیتای کوچک آن روزها را برایم هر صبح با طلوع آفتاب دوباره از سر می گیرد.