Tuesday, March 11, 2008

می پرم. فرو می روم. تجزیه می شوم. آب در آغوشم می گیرد و پوست تمام تنم را نوازش می کند، می بوسد. بغضم را در آب خالی می کنم، حرفهایم را، نفس حبس شده در سینه ام را. حبابهای هوا از دهانم خارج می شود. شناور می شوم. شناور می شوم... شناور می مانم.