Wednesday, July 30, 2008

از خود ِ الانم می ترسم!
این خود می تواند تمام کارهای احمقانه ی دنیا را انجام دهد. می تواند بزند زیر همه چیز. این خود ِ الان از خودش و از همه ی دنیا عصبانی است. حتا از دست یواشعلی ِ انتر هم که لب به غذا نمی زند حرص می خورد و های های گریه اش گوش همه را کر می کند. این خود ِ لعنتی می خواهد که لبخند بزند و با همه خوش اخلاق باشد و همه را دوست داشته باشد و آویزان ِ همه شود که بروند دونات حرف های صد تا یه غاز بزنند اما هیچ کس را دوست ندارد و حوصله ی هیچ کس را هم ندارد و فقط دلش می خواهد که حبس باشد توی اتاق و بیفتد روی تخت و برای خودش ننه من غریبم کند و اصلن هم دلش برای خودش نسوزد و فقط از دست همه ی آدم ها حرص بخورد. آنقدر حرص بخورد تا تمام موهایش بریزد و کچل شود.
این من خسته است و فقط احتیاج به یک بلیط یک طرفه دارد به هر جهنم دره ی متروکه ی دور از آدمیزاد. شات گان هم دوای دیگر درد بی درمان این من ِ مزخرف است.
من از این خود ِ الانم م یترسم!
.
.

No comments: