Sunday, January 20, 2008

بعدِ کلی قرار گذاشتن و کنسل کردن آخرش دیدمت. اولش خوشحال بودی اما بعد وقتی داشتی سیگار می کشیدی رفتی تو خودت. توی راهم هیچی نگفتی. شالتو محکم کردی دور گردنت یه خداحافظ گفتی و ... رفتی. آروم آروم از خیابون رد شدی اصلا هم برنگشتی نگاهم کنی. چقدر اون شب با خودم کلنجار رفتم.

حالا این روزا که هیچ خبری ازت ندارم جز نگرانی حتا نمی تونم هر روز زنگ بزنم خونت ببینم گرفتنت یا نه بعدش توام هی فحش بدی، همش این تصویره میاد تو ذهنم، میره، بعد دوباره میاد، بعد میره، بعد تصویر خونت میاد که با هیجان نشریه های مختلف میاوردی بخونم، بعد میره، بعد اس ام اس های نصفه شب و کله سحرت میاد، بعد میره، بعد دوباره از خیابون رد می شی، بعد... دیگه هیچی نمیاد.

باز دارم چرند و پرند می گم، می دونم. دیگه نمی گم.

دلتنگشم. دلتنگتم. دلتنگتیم...