بیدار می شویم هر روز، آبی به سر و صورت خود می زنیم و درحال چرخاندن مسواک در دهانمان برای آینه شکلک در می آوریم. گلدان هایمان را آب می دهیم هر روز و به امروز و فردایمان فکر می کنیم و لبخند می زنیم. از خانه همسایه صدای شیون می آید اما. دختربچه ای پدرش را صدا می کند، پدری تنها پسرش را و زن، تنها در گوشه ای می گرید. نفسی بند می آید، قلبی از کار می ماند و کسی می میرد. هر روز، هر روز، هر روز...
به بستر می رویم هرشب، شاید که فردا هم از خواب بیدار شویم. مثل هر روز.
به بستر می رویم هرشب، شاید که فردا هم از خواب بیدار شویم. مثل هر روز.
No comments:
Post a Comment