Thursday, October 02, 2008

بیدار می شویم هر روز، آبی به سر و صورت خود می زنیم و درحال چرخاندن مسواک در دهانمان برای آینه شکلک در می آوریم. گلدان هایمان را آب می دهیم هر روز و به امروز و فردایمان فکر می کنیم و لبخند می زنیم. از خانه همسایه صدای شیون می آید اما. دختربچه ای پدرش را صدا می کند، پدری تنها پسرش را و زن، تنها در گوشه ای می گرید. نفسی بند می آید، قلبی از کار می ماند و کسی می میرد. هر روز، هر روز، هر روز...
به بستر می رویم هرشب، شاید که فردا هم از خواب بیدار شویم. مثل هر روز.

No comments: