یواشعلی هم اتاقی جدیدم موجود زیبایی است. چیزی نمی گوید اما حواسش به همه چیز هست، حسابی هوایم را دارد، به محض اینکه کوچکترین صدایی می آید در خانه ی تاریک یک نفره اش مخفی می شود! گاهی می گذارمش روبرویم و برایش چند صفحه ای می خوانم اما او حوصله ی این چیزها را ندارد، تا دستم را از رویش برمی دارم راهش را می کشد و می رود لای کاغذها و آت و آشغال هایم چرخی می زند و جایی برای چرت زدن پیدا می کند. هم اتاقی جدیدم کمی خواب آلوست. اما هرچه باشد خوبی اش این است که حرفی نمی زند و حرص نمی دهد، مثل کاکتوس هایم. فقط می شنود هرچند که کمی هم بی حوصله است. کسی چه می داند، شاید یک روز عادت کرد و وقتی دستم را از رویش برداشتم ماند تا قصه ام را برایش تعریف کنم... سیر تا پیاز.