پشت تمام پنجره ها دیوار است. آنسوی دیوارها هیچ نیست. تمام پنجره ها پرده های زیبای گل گلی دارند و رویای نشستن پشت پنجره، فنجان چای در دست و ساعتها خیره شدن در غروب کم جان پاییز را در تو بارور میکنند. اما اینها فقط رویاست. پشت این پنجره ها جز دیوارهای سرد آجری هیچ نیست. این پنجره ها به درد هیچ کوفتی نمی خورند. جز اینکه بتوانی هر غروب شادمان کنارشان بیایی، بازشان کنی و مغزت را روی دیوار آجری پشت شان متلاشی کنی. نه... بیهوده رویا بافتی، بیهوده رویا می بافی .از این پنجره ها چیز دیگری ساخته نیست.