دلم میخواست از چیزی بطرز وحشتناکی بدم می اومد! یه چیزی رو خیلی زیاد دوست می داشتم. دیوانه وار عاشق کسی می بودم. تا سر حد مرگ از چیزی می ترسیدم! از کسانی متنفر بودم! به چیزی تا پای جان اعتقاد داشتم. برای باوری که می داشتم کتک می خوردم! معتاد چیزی بودم. تا سکته عصبانی می شدم. چیزی اونقدر منو می خنداند که روده هایم پاره می شد و می مردم!
... ولی اینقدر خنثی٬ خالی و بی تفاوت نبودم.
... ولی اینقدر خنثی٬ خالی و بی تفاوت نبودم.
1 comment:
نقرهي عزيز سلام
مدتي خبري ازت نبود. خوشحالم كه دوباره برگشتي.در مورد اين يادداشتت بايد بگم كه فكر ميكنم توهنوز خوشبختانه در دوران مدرن ماندهاي و به دردسرهاي پساودرنيسمي كه گفتي آلوده نشدهاي. زندگيتو بكن دختر. آرمان ميخواي چي كار
Post a Comment