Saturday, April 07, 2007

پدر با باورهای خاک گرفته خسته است از بن بست افکار. نا امید از هر تغییر. خود را فراموش کرده تا کودکانش نچشند آنچه را که او تجربه کرد. مادر شادابی اش را داده تا بهای زایشی را بپردازد که خود نیز دلیل آنرا به یاد ندارد. شب هنگام٬ رویای عشقی خیالی می بیند. کودکان در چشمان تهی پدر و نگاه منجمد مادر بدنبال دلیلی برای بودن٬ فردا را بر قله ی کوهی مه آلود جستجو می کنند.
...
میز شام چیده شده. خانوده در سکوت لا به لای صدای چنگالها٬ مرغ یخ زده را می جوند.
دختری از درون تلویزیون جیغ می کشد...

3 comments:

Anonymous said...

نقره عزيز سلام و سال نو مبارك
قطعه‌ي تأثيرگذاري است. با همه‌ي تلخيهايت دوستت دارم...

Anonymous said...

salam dooste gerami een avalin bar ke een haghir ba webloge vaizen shoma ashena mishodam
etefaghi behesh bar khord kardam
sookote shoma be ezafeye tanhayee va talkhitoon besiar masomane bood
omidvaram ke roohetoon sabztar az eenha bashe
movafagh bashed
khodanegahdaretoon

Anonymous said...

Finalement c'est a cree',c'est tres belle