Monday, January 22, 2007

یه قضیه ی بگی نگی تکراری اینجا پیش اومده. دیدین بعضیا دوست جدید که پیدا می کنن بیخیال دوست قدیمی تره میشن؟ اما این بار طرف با معرفت از کار دراومده و بیخیال دوست جدیده شده!!!
آخه این دوست جدیده کلا آدم بدشانسیه. یا دوست قدیمی اون آدم بی معرفته است یا دوست جدیده ی آدم با معرفته!

1 comment:

Anonymous said...

پدر گفت كه نعش مليحه را زير پاهاي درخت بگذارند و با اشاره سر به بگم اشاره كرد كه
شروع كند.
بگم بسم الله گفت و خطبه عقد را با صداي بلند خواند. همه به جنازه نگاه كرديم. بگم
يكبار ديگر هم خطبه را خواند. صورت مليحه زير كتان بود. بگم خطبه اش را براي سومين
بار خواند. پدر گريه اش را قورت داد و روي زمين نشست. كف دست اش را روي كتان جايي
كه پيشاني مليحه پنهان شده بود گذاشت. حالا مليحه براي درخت گز عقد شده بود