تلفن داره زنگ میزنه.
یک... دو... سه... چهار...
گوشی رو برمی دارم. با اولین کلمه ای که می گی می شناسمت. تعجبی نمی کنم. خیلی وقته که دیگه از چیزی تعجب نمی کنم. هفت سال صبر کردم ولی حالا اصلا برام اهمیتی نداری!
چقدر حرف میزنی. احمق نمی فهمی که داری حوصله ام رو سر می بری؟! تلفن رو روی آیفن میذارم تا تو همینطور ور بزنی و من روزنامه ام رو بخونم. انگار میخوای بری و داری خداحافظی می کنی. برمیگردم کنار تلفن. برات آرزوی موفقیت می کنم. تو می گی که خیلی دوستم داری و من روی تلفن استفراغ می کنم.
حالا می گی چه رنگیت کنم بهتره؟... قرمز یا خاکستری؟!
یک... دو... سه... چهار...
گوشی رو برمی دارم. با اولین کلمه ای که می گی می شناسمت. تعجبی نمی کنم. خیلی وقته که دیگه از چیزی تعجب نمی کنم. هفت سال صبر کردم ولی حالا اصلا برام اهمیتی نداری!
چقدر حرف میزنی. احمق نمی فهمی که داری حوصله ام رو سر می بری؟! تلفن رو روی آیفن میذارم تا تو همینطور ور بزنی و من روزنامه ام رو بخونم. انگار میخوای بری و داری خداحافظی می کنی. برمیگردم کنار تلفن. برات آرزوی موفقیت می کنم. تو می گی که خیلی دوستم داری و من روی تلفن استفراغ می کنم.
حالا می گی چه رنگیت کنم بهتره؟... قرمز یا خاکستری؟!