Sunday, January 17, 2010

ما به اندازه ی ما می رویم، پری جان

دو سه سال پیش دوست عزیزی را بازداشت کرده بودند. بعد که تعریف می کرد گفت وقتی که در اوین می خواستند ببرندشان توی سلول تقریبا همه چیزشان را ازشان گرفته اند از جمله بند کفش. ظاهرا بند کفش را به این دلیل که زندانی با آن خودش را دار نزند یا کاری شبیه این. بعد خودش گفت آن موقع از این کار خنده اش گرفته بوده. با خودش فکر کرده همه ی این اعتراض و تحصن و چی و چی به خاطر تغییر شرایط و بهتر زندگی کردن است. دیوانه ام خودم را بکشم؟ بکشم که چی؟
حالا هم همین است. مگر نه این که همه ی این اشک و خون و درد و درد و درد برای زندگی بهتر است؟ برای اصل زندگی است؟ حواسمان باشد پس. پاس بداریمش. زندگی کنیم با همه ی وجود.

(+)
.

No comments: