می خواستم دانشمند باشم! مخنرع یا طراح یا هر چیز دیگری که می توانست، بلد می بود افسار اختراع/طراحی کند. افساری که بتواند این بغض های لعنتی گاه به گاهی را مهار کند و بگذارد بدون اینهمه فکرها و تجزیه تحلیل های تخمی ام فقط بپذیرم و لذت ببرم. فقط بپذیرم. فقط اگر دانشمند/ مخترع یا طراحی چیزی می بودم حتما می توانستم آن افسار کوفتی را اختراع /طراحی یا هر غلط دیگری کنم.
اما تو قول بده اگر به هدف دوسال پیشت رسیدی و دانشمند شدی برایم اختراعش کنی!
قول می دهی؟
.
.
.
اما تو قول بده اگر به هدف دوسال پیشت رسیدی و دانشمند شدی برایم اختراعش کنی!
قول می دهی؟
.
.
.
No comments:
Post a Comment