Wednesday, August 29, 2007

بیتا مافیاست! اما نه مافیایی که آتیش اسلحه اش رو بروی همه باز کنه. کاملا حساب شده رفتار می کنه و با سیاست هوشمندانه اش کاری می کنه که هر پلیسی لوله ی تفنگ رو بذاره توی حلق خودش و شلیک کنه. بیتا حتا اگه پلیس هم باشه٬ پلیسیه که رشوه می ده به مافیا تا خودشونو معرفی کنن! هوشمند کارآگاه به درد نخوریه! سعی می کنه چیزی رو ندونه ولی اگر هم بدونه ترجیح میده ازش استفاده نکنه تا وقتیکه ازش خواسته نشده. اما به هیچ وجه احمق نیست. حتا کمک نکردنش هم باعث نمی شه که ازش متنفر بشی. کوپا پلیس پر هیاهو و مافیای ساده ایه! اونقدر جنجال به پا می کنه که حتا وقتایی هم که راست میگه کسی حرفش رو باور نمی کنه و یا ترجیح میده به عنوان احتمال آخر بهش فکر کنه. قدرت تحلیل کوپا در اکثر موارد ندیده گرفته میشه هرچند که تمام سعی اش رو برای قانع کردن بقیه بکنه. امید هم یک مافیاست. از اون مافیاهایی که هیچ چیزی توی پرونده اشون در اداره ی پلیس ثبت نشده فقط میدونن که مافیاست نه بیشتر. وقتی بهت زل میزنه یه نگاه آبی سرد داره که هیچ چیزی نمی تونی ازش بفهمی ولی این احساس رو به تو میده که داره تمام مخت رو زیر و رو میکنه. سارا بخاطر ناتوانی ذهنی ای که ذاتا دچارشه قدرت تجزیه تحلیل اتفاقای اطرافش رو نداره و چون همیشه ساکته معمولا مافیا شناخته میشه. پیش خودش دلایل کافی برای رای دادن به کشته شدن آدما داره ولی تردید درونی و حس عدم اطمینان وحشتناکش اجازه نمی ده که از رای اش دفاع کنه. سارا یک بازنده است. فرزان پلیس خوب و شرافتمندیه. از او پلیسها که با موفقیت آدم بدا رو دستگیر می کنن ولی به کاری که می کنن شک دارن. شاید فکر کنه که خوب واقعا خوب نباشه یا بدی شاید اون چیزی نباشه که اون فکر میکنه هست! ستاره دکتره. یه چیزی تو مایه های دکتر کوئین که به زور میخواد همه ی آدما راه درست رو برن و به حقشون برسن.

..................................................................***....................................................................
این نقشها رو میشه به زندگی واقعی تعمیم داد. ما هر روز اطراف خودمون صدها بیتا می بینیم که حرفشون رو باور می کنیم و خودمون رو بخاطر ساده لوهیمون تو دردسر می اندازیم. فرزان های زیادی می بینیم که سعی می کنن بفهمن چطور باید زندگی کرد و چه چیزی حقیقت داره. ده ها کوپا با همه ی سعی شون برای قانع کردن بقیه به صلیب کشیده میشن و امیدهای زیادی که قطع سر سیگار برگشون با بند انگشتای مخالفاشون براشون فرق چندانی نداره. و بین همه ی این آدما پر از ساراهاییه که تمام عمر خنثی شون رو دور خودشون می چرخن و با وجود دیدن همه کثافتها بخاطر ترس و تردیدشون لال می مونن.