Sunday, December 17, 2006

خیلی زیاد به یه کم از آدمایی که می شناسم حسودیم میشه!

به آناهیتا حسودیم میشه بخاطر همه ی خنده ها و گریه های یهوییش. به نوشین حسودیم میشه بخاطر کله ی کچلش٬ بخاطر ساده گیش. به امیر بخاطر دوستاش٬ بخاطر خودش بودنش. به پرستو٬ احسان و سارا. به ستاره و پریسا و یاور. به الهام و بابک و بهنام. به ناصر بخاطر سبیلهاش! به نیما به رزا. به آقا سعید که همه دوسش دارن! به علی به فواد به سینا... به دختر توی اون فیلمه که اسمش یادم نیس!
خیلی مسخره است بعضی از چیزایی که تو این آدما به حسودی میندازدم چیزایی هستن که دست من نیست یعنی کاری براشون نمی تونم بکنم مثلا نمی تونم دوستای امیرو داشته باشم یا سبیلهای ناصر و کله ی نوشین رو. اما یه بخش بزرگی از حسادتهام چیزهای قابل کنترلن.شاید راجع به این موضوع حسم حسادت نباشه شاید حرص می خورم از دست خودم که چیزای قابل تغییر رو تغییر نمی دم. نمی دونم هرچی هست یه حس خیلی کوفتی ای هست که این صبح یکشنبه بدجوری یقه ام رو گرفته...
.
.
.
پ.ن: دارم از حسودی می ترکم. می دونی نصف چیزایی که بخاطرشون حسودیم میشه تقصیر توئه؟ عمرا نمی دونی. بعضی وقتا که خیلی بدجنس می شم آرزو می کنم که تو نباشی اما بودن و نبودنتم دست من نیست. تو هستی چون هنوز نوبتت نشده که دیگه نباشی.

2 comments:

Anonymous said...

منم به این حسودیم میشه که نمی تونم مثل تو استفراغ کنم
....
میبینی منهنوز به اون متنه گیر دادم ها
........
از چیز برگر چه خبر؟

Anonymous said...

خوش به حال کسی که تو بهش حسودی می کنی ! یا نه بهتره بگم حرست می گیره ازش.