پیش از نوروز قرار شد هرکس برای تصویرسازی شعری رو انتخاب کنه. محدودیتی وجود نداشت. بعد از کلی گیج زدن برای انتخاب٬
پنج عصر لورکا رو برداشتم. تصورم این بود که با طراحی حسم از خوندن شعر و برداشت شخصیم از فضای اون٬ می تونم شعر رو تصویر کنم. بارها و بارهاخوندمش حتا موقع اتود کردن خوانش شعر رو میگذاشتم و شروع می کردم به بازی خط و سطح. شادی کوچکی بود که دوامی نداشت چون شب کار می کردم و راضی می خوابیدم اما صبح که دوباره شعر رو می خوندم و اتودهای شب گذشته رو می دیدم به کلی دلزده می شدم. پس جریان رو با مسیح در میون گذاشتم. بهم گفت تصویرسازی شعر اصلا اونطور که به نظر میاد ساده نیست. براش باید کلی کند و کاو کرد. باید از تمام سوراخ سنبه های شعر و اوضاع شاعرش سر درآورد. مثلا من باید لورکا رو کاملا می شاختم باید زندگی و عقایدش رو می دونستم. باید شرایط اسپانیا رو تو اون دوره می فهمیدم چه سیاسی چه اجتماعی. باید تیپ نقاشی های اسپانیا رو می دیدم. به من گفت علاوه بر لورکا سعی کنم پیکاسو رو بشناسم. چون دوتا هنرمند بودند که هنر اسپانیا رو به اوج رسوندند: لورکا تو ادبیات و پیکاسو توی نقاشی.
و از اونجایی که معمولا کارها رو از آخر به اول انجام میدم با پیکاسو شروع کردم. پیش از این زیاد توجهی به پیکاسو نداشتم. پیش خودم فکر می کردم که اونهم مثل خیلی از نقاشهای پیش رو حرکتی رو شروع کرده و همین. فکر می کردم فقط یه بت ازش ساخته شده. شروع کردم به خوندن "زندگی با پیکاسو" نوشته ی فرانسوا ژیلو. هر چی جلوتر رفتم و بیشتر پیکاسو رو از توی زندگی دیدم کم کم نرم شدم. دیگه نگاه خشن یا حسودم از بین رفت. دارم باهاش کنار میام. نسبت بهش احساس احترام دارم. آره پیکاسو غوله یه غول گنده ی اسپانیایی!
و از اونجایی که معمولا کارها رو از آخر به اول انجام میدم با پیکاسو شروع کردم. پیش از این زیاد توجهی به پیکاسو نداشتم. پیش خودم فکر می کردم که اونهم مثل خیلی از نقاشهای پیش رو حرکتی رو شروع کرده و همین. فکر می کردم فقط یه بت ازش ساخته شده. شروع کردم به خوندن "زندگی با پیکاسو" نوشته ی فرانسوا ژیلو. هر چی جلوتر رفتم و بیشتر پیکاسو رو از توی زندگی دیدم کم کم نرم شدم. دیگه نگاه خشن یا حسودم از بین رفت. دارم باهاش کنار میام. نسبت بهش احساس احترام دارم. آره پیکاسو غوله یه غول گنده ی اسپانیایی!
کتاب رو که تموم کنم راجع بهش می نویسم.
ادامه دارد...
ادامه دارد...
3 comments:
مورچه من یه کتابی خوندم چن سال پیش راجع به پیکاسو که نوه ش نوشته بود و اساسی ... به ش ! نوشته بود که خیلی خسیس بوده و ... بوده و و و .... این غوله رو چنان نشون داده بود عین خوک . بعد این دوستت مثه اینکه کشش زیادی به هرمنوتیک داره . می دونی اون یه روشه و یه روش هم اینه که آدم به حس اولیه ش اعتماد کنه . انتخاب آدم بستگی به روحیه و شرایطی که توش زندگی می کنه و دوره و اطرافیان و و و ... پس بهتره آدم به جای شناختن دیگران اول خودشو بشناسه تا با هر بادی به هر سمتی نوزه . بیا اشتباهات این کامنتمو به م بگو وقت کردی . چون یهو هوس کردم بیام و یه کامنتی بذارم و ممکنه ...
ببین... وقتی ما از بیرون یه نفر رو به عنوان یه آدم گنده میشناسیم توقع داریم که انسان کاملی هم باشه. اگر من می گم مثلا پیکاسو یه غوله دقیقا فقط توی نقاشی منظورم هست توی زندگی واقعی این غول می تونه خوک باشه به من ربطی نداره. مهم برای من اینه که این آدم تو کاری که می کنه و اتفاقا مورد علاقه ی من هم هست بسیار بسیار موفقه و نود و نه درصدش هم بخاطر خودشه.
بابا دمت گرم / خداییش کلی حالیته / پس در مورد اون امانتی هم راهنمایی های لازم را بفرمایین که مثه خر اندر گل وا ماندیم / ...
Post a Comment